ای ننگ و نفرین بر من و مخم

  • ۱۶:۱۶

*خب..اول همه کلی ممنون بابت فوتای پرقدرتتون :)))

وباید بگم که..

امتحان سخت بوووود:((((((

کلا پنج تا استاد داشت این درسمون که من دکتر مخدومی رو حذف کرده بودم.بعد دیشب که کاشف به عمل اومد مخدومی سه و نیم نمرست تازه شروع کردم به خوندن جزوه هاش که البته ثمری هم نداشت.

برگه هارو که دادن سوالات اول مال همون مخدومی بود:/ خیلی شیک و مجلسی اون چن صفحه رو رد کردم رفتم جلو..

بقیه اساتید هم ماشالا همه سوالای تحلیلی:/

برگه آزمایش یارو داده بود میخواس تشخیص بدیم یارو چشه .منتها توجه کنین که تو شرایط واقعی تو اون برگه آزمایش خودش رنج های نرمال رو داده اما مای بخت برگشته خودمون باید میدونستیم رنج های نرمال چندن.

بلایی که ازش میترسیدم سرم اومد مغزم قفل کرد هر چی فک کردم خدایا نرمال کراتین چقده؟سدیم خون باید چقد باشه؟ خب حالا این یارو هماچوری داره،تو ازمایش ادرار پروتئین هم هس....خب؟ینی چشه؟!

حالا استادو داشته باشین که داره راه میره پنج دیقه یه بار میگه سوالاتون خیلی راحته.خیلیییی راحته:/

و من هی بیشتر تضعیف روحیه میشم که پس چرا هیچی نمیفهمم:|

از طرفی هم همین که میخوام تمرکز کنم استاد صداش بلند میشد که سوال ۱۵فلان جاشو درست کنین.سوال۲۸ بیسار چیزو اضافه کنین:|

اومدیم بیرون به هر کی گفتم چطور بود شنیدم«میوفتم» :)))))) ولی خب یحتمل الکی میگن.

خدایا نیوفتمااااا...


*از وضعیت کتاب گرفتنم از فلانی هم هیچی نگم بهتره..ینی مغزم به حدی رسیده که نمیتونه سریع کانال عوض کنه از ترکی به فارسی..اونم وضع تشکر کردنم بود.

برخورد اول:|

کلا ناراضیم از خودم


*امروز قرار بود جزوه هامو تکمیل کنم..یه خیلی جزوه گرفتم بازم چن تاییش ناقص موند.


*داریم میریم که داشته باشیم روماتولوژی رو..حیف که نمیدونم پرونده نفرو بسته میشه یا نه:(

  • ۱۶۳

هم اکنون به دعای سبزتان نیازمندیم

  • ۲۱:۰۶

فردا ده و نیم امتحان نفرو دارم..

لطفا،خواهشا،التماسا!....

دعاهاتون رو فوت کنین سمتم..

سر امتحان مغزم گیرپاچ نکنه..


سپاس:)

  • ۱۸۶

کاش میشد شب را خوابید:)

  • ۰۲:۲۳
شب باشد،
دیروقت هم باشد،
کوچه ها آرام و خلوت،
ازقضا ماه هم رخ بدهد
باد هم‌چاشنی فضا باشد..

سه راه داری:
یا به قدری آزادی عمل داشته باشی که تنها تنها بروی پیاده روی در ساعت دو‌ و بیست دقیقه بامداد!و اجازه دهی باد در اغوش بگیردت.
یا یک نفر را داشته باشی که پایه دیوانگی هایت باشد و هم پایت..
یا ...
اه..
یا از پنجره ماه را نگاه کنی و باد را بغل ...

راستی شنیده ای که دیدن ماه جنون دیوانه را بیشتر میکند؟
  • ۱۹۸

آاااای نسیم سحری

  • ۱۳:۰۶

دیشب چقد هوا خوب بود

یه باد خنکی وزیدن گرفته بود :))

جیگرمون حال اومد اصن.

دمت جیز خدا

چاخلصیم


*اینجانب یه غلطی کردم به اهل خونه گفتم دوس دارم برم کتابخونه بیمارستان.حالا هر روز چن وعده بابا میاد میگه پاشو ببرمت دیگه..بعد مسیرو هم برام مرور میکنه از اینجا میندازیم ولیعصر ده دیقه ای میرسیم:/

میگم ددی جان فعلا نمیرم یه وقت دیگه.میگه پس هروقت خواستی خبر بده ببرمت.

بعد فرداش دوباره میاد سروقتم.

وسط روزم مامی جان گیر میده که تو چرا یه حرفی رو میزنی بعد ولش میکنی پ چرا کتابخونه نمیری:/

*عایا به نظرتون چرا میخوان منو از خونه بندازن بیرون؟عایا؟

اصلنشم..من میخوام خودم برم نه که با ددی:|


بعدا نوشت: پوزش نگارنده را پذیرا باشید...«هوا» اصلاح شد :) ولی چاخلص با مخلص فرق داره..دوزش بیشتره :))

دیگه کجا غلط املایی داره ؟ :)

  • ۱۹۹

گرما و‌دیگر هیچ

  • ۱۲:۴۶

هوا به طرز جهنم گونه ای گرمه


کولرم پاسخگو نیس حتی


اینجا جزء مناطق کوهستانیه،ماها به گرمای چهل درجه عادت نداریم:|



بی ربط نوشت:یه دلم میگه کاتزونگ بخر یه دلم میگه نخر.اونی که میگه نخر میگه خو تو که کتاب خوندن تو کارت نیس اونی که میگه بخر میگه خو دکتر فلانی از سوالای آخر کتاب میده.

کتابه پنجاه هزااااار تومنه.میفهمین؟پنجااااه هزااار تومن:| دانشجوعم میفهمین؟پول ندارم میفهمین؟ :))))

  • ۱۸۷

برگی دیگر از دریات و وریات

  • ۱۹:۳۴
*الان که سه‌روز مونده تا امتحان کلیه م ،هی یه داستانی داره تو مغزم وول میخوره میگه منو بنویس منو بنویس:|
بعد داستانه هاااا...طولاااانیییی
از قلب انتظار میره زبون نفهم باشه اما خدایی از مغز انتظار درک و‌شعور دارم که اونم نداره به حمدالله
*بعد خیلی ضایستا..این همه مدت کلیه بخونی بعد امروز بشینی سوالاشو که نگا کنی متوجه شی مغزت توان تحلیل و استفاده از خونده هاشو نداره استرس بیوفته به جونت که خاک تو گورم من که هیچی بلد نیسم که:/
*این مجلسای زنونه ختم قران و یه سری اسامی دیگه هستن که یه خانومی میاد کل جمعو رهبری میکنه.تورو خدا میکروفن و بلندگو ندین دستش:/
یا صدای بلندگوشو کم کنین یا دیگه لاقل پنجره هاتونو ببندین خداوکیلی
اغا میرم تو اتاق دودیقه ببینم با این کلیه چه خاکی باید تو سرم کنم هی مجلسو وادار به صلوات میکنه بعد منم یه مرضی دارم اسم صلوات میاد حتما باید بفرستم:/
بعد هی میخوام تمرکز کنم هی صدای علی و حسن و حسین گفتنش و مرثیه خوانیش رو مخمه
یکی میکروفونو بگیره ازش خدایی:|
*یکی از بچه های مردسمونم با دوس پسرش مزدوج شد.دو سال بود دوس بودن بعد یک سال و نیمم قراره عقد بمونن:| حال میکننا:))
*بعد دیشب طرف یه شعر فرستاده بزار تو کانال پشت سرشم یه بحث باز کرده یهو وسطش میگه من رفتم بخوابم شب بخیر و آف شد حتی صب نکرد جواب شب بخیرشو بگم:/ بعد امروز باز یه شعر فرستاده که بزار تو کانال منم گفتم زرشک میل کنن !
*صدای این خانومه با قدرت و شدت هر چه تمام تر کل خونه رو گرفته...من الان حق ندارم برم در خونش که خفه کن این یارو رو؟!:|
  • ۲۰۸

:)))))))

  • ۱۶:۱۸





متنش مال ماهی گلیه..اما صدا... :)))) رفیقِ جان،عزیزِدل...

کیفیتش که نابوده پیشاپیش بابت اذیت شدن گوشتون عذرخواهانم..ولی نفس کار ارزش داره :)
مگه نه :))))
  • ۳۲۳

عنوان ندارم جان بیان

  • ۲۲:۳۸

طبق تحقیقات و سبک سنگینایی که کردیم قرار شد بریم کتابخونه:)))

ینی اگر دنبال تغییر و حال خوب و درس خوندن درست حسابی و هر چی که هستیم ،کتابخونه بهترین محله:)

و بین کتابخونه ها،کتابخونه بیمارستان از همه بهتره چون فضا مال خودمونه:دی

حقیقتا پوسیدم اینقد موندم تو خونه..اصن همین یه ماه تو خونه موندن اون پست پایین رو ایحاد کرد:|

منتها الان یه مقدار در حال قیافه گرفتن و بیزاری از زندگی و قهرم باهمه و این صوبتام.فلذا الان نمیتونم برم:دی یه چن وقت دیگه ایشالا  کسی دنبالم بود کتابخونه رو نشونش بدین :))))



پ ن:امتحانا تموم شه میام وباتون از خجالتتون درمیام;-)  الان وقتی وبگردی میکنم عذاب وحدان میگیرم اینه که دیگه ببخشید دیگه :)

  • ۲۲۶

دلم می خواست هایی که نشد

  • ۲۰:۲۵

خلاصه ش اینه که«حالم از این زندگی به هم میخوره»

یه موجود اضافی،بار اضافی..

مصرف کننده مطلق

به درد نخور


اینا منم.من


زندگی هیچوقت هیچ جاش اونی نبود که دلم میخواست هی منتظر موندم درست شه..هیچ وقت درست نشد.نشد دلم میخواست ها..


بهترین لحظه های زندگیمو چشم بستم رو همه چی و صبر مردم و گفتم درست میشه.روبه راه میشه.روزای خوبم میاد.روزای ازادی و رهایی هم میاد.روزایی هم میاد که مجبور نباشی چشم ببندی رو خواسته هات..روزاییم میاد که روز تو باشه و ارزوهات...

هیچوقت نیومد.و من چقد خستم..از خواستن و نداشتن از دویدن و نرسیدن..


همشون موند رو دلم...


خدا هم که مارو فراموش کرده..دمش گرم


  • ۲۵۱

ماهی گلی دنبال کنندگانش را دوست میدارد

  • ۲۱:۵۴

جا داره تبریک بگم به خودم به از دیشب تا الان در کمتر از بیست و چهار ساعت ،دنبال کننده هام از ۲۷رسید به ۴۰ :)))

حس خوشایندیه:)

فالوور اینستاگرام هیییچ لذتی نداره اما اینجا هر یه دونه که اضافه میشه یه حس شیرین میره زیر زبونم:) در این حد ینی:))

نه که تعدام کمه،واسه اون:)

بعد کاملا رفت و برگشتیه،کامنت بزار کامنت بزارم،دنبال کن دنبال کنم!

بعد چون کامنت کم میزارم،کامنت و دنبال کنندم کمه.

تچکر فراوان از تک تک ۴۰ نفرتون..مستدام باشین:)))

*لایکی که تو جایی مثل اینستا میخوری هیجان نداره.چون لایکرات داشتن اون صفحه اصلی رو میدیدن اتفاقی پست تو رم دیدن خونده نخونده یه لایکی هم زدن.

ولی اینحا نه...اینجا هر کی میاد خودش تصمیم میگیره که برای پستت وقت بزاره.نه اینکه اتفاقی پستت بره زیر دستش..و حتی مهم تر وقتی که برات میزاره و نظرشو میگه.


*تک تک این چهل نفر ...دوستون دارم هوااار تا:))

  • ۲۷۸
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan