در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

  • ۲۰:۳۳

*بعد مدت ها لبتاب دست گرفتم تا بتوتم قالب عوض کنم.چقد سخت بود انتخاب بین اون همه قالب:)

*به شدت دلتنگ عزیزی ام..عکساشو مرتب کردم و پیاماشو خوندم.دلم براش پر کشید:( دنیا رو بد چیدن،همانا

*عزیزی گرهی تو کارشه.یه مشکل دانشگاهی پیدا کرده در حدی که ممکنه اخراجش کنن!اخراج شه زندگیش میره رو‌هوا.دعاش کنین لطفا بهش فرصت بدن.

*شب قدر...

خدایا...

محتاج نگاهتیم

  • ۱۵۸

....

  • ۰۰:۴۶
منو هم تو دعاهاتون جا بدین
لطفااااا


سحری نوشت:جیم مطلبمو انتشار داده:))) اکانت قبلی جیمم به فنا رفت اخه..بعد هی منتظر بودم این یکی را بیوفته:)
  • ۱۷۵

با موضوع ماه عسل

  • ۲۰:۵۵

یه صوبتی بکنم و برم:

ینی دهنت سرویس احسان!:| که دهنمو سرویس کردی:|

همین که میخواس اشکای پرستو صالحی و پشت بندش اشکای من خشک شه یه سوال میپرسید جفتمون از نو زار میزدیم:/


خودشم که اصلا انگار نه انگار

  • ۱۶۲

جل الخالق..ورودی۹۲ و این کارا؟!

  • ۱۵:۱۶

اینجا بیمارستان امام 

 اسما،کلاس نفرولوژی:)
رسما،سینما:))

شهرزاد،دوستان اهل حال:)

این اتفاق باید در تاریخ ثبت شه.امروز یه روز استثناعیه.همه اتفاقاتش،که هیچ کدوم شبیه اتفاقای کلاس ما نیس:)



استاد رفت با تیلیفن صوبت کنه دنبال پاورپوینته..
خلاصش اینه که همه تلاشتونو بکنین کارتون به دکتر نیوفته.وی آر پزشکان آینده :پی

پ ن:به بعضیام باید گفت جیگرتوووووووو گوگولیه من:))


  • ۲۴۹

رمز دو کلمه اخر جزوه سیمیو جلسه پنجه.بدون هشتک:)

  • ۰۱:۱۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶۵

امروزمون

  • ۱۵:۳۶

*دیشب میگم دوس جان فردا هفت ونیم پایین.چطوره؟میگه باشه خوبه.

میگم مثل سری پیش نشه خودت گذاستی رفتیااا.میگه نه،دیگه کاری ندارم که زودتر برم.

صبح راس هفت و نیم پایینم.پنج دیفه منتظر شدم دیدم نیومد.گوشیمو برداشتم بزنگم دیدم اس داده.دقیقا هفت و‌ بیست ونه دقیقه اس داده که:سلام مرضیه جون.من رفتم طالقانی!
یه لحظه فک کردم شوخیه.اس دادم کی رفتی؟جواب داده همون موقع که اس دادم.
بعد حالا تایم اس ام اسش دقیقا یک دقیقه قبل زمان قرارمونه:/
به معنای واقعی کارد میزدی خونم نمیومد!اس دادم خب لاقل شماره آژانسو بفرس.
بعد منتظر شدم.یه دیقه،دو دیقه..با خودم میگم رفته تو کانتکتاش دنبال شمارس الان میفرسته.چهاردیقه،پنج دیقه...خبری نشد.
رفتم از نگهبانی شماره گرفتم زنگیدم:|
وقتی حرف میزنیم پای حرفمون وابسیم.فک میکردم دوستیمون ایجاب میکرد حتی اگه دیر میکردم منتظرم میشد درحالیکه طبق اسش یه دیقه قبل قرار رفته بود.تایم اس هم از روی تنظیم ساعت گوشبم نیس که بگم ساعت گوشیم اشتباهه:|
خلاصه...
*عاغا امروز عجب روز پر تحرکی بود.صبح بیمارستان،بعد دانشکده،بعد دوباره بیمارستان.سرویس شدم تو این گرما.
جا داره از استاد پاتو تشکر کنم که شوتم نکرد بیرون!هم حرف زدنمو دید هم نیش بازمو هم گوشی رو میزمو..ولی خداوکیلی اون لبخندی که تحویلم داد از صدتا که نه از پنج تا فحش بدتر بود:)
*یه جزوه گرفتم آخرش نویسندش نوشته بود:......چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است.یه همچین چیزی...تا اخر کلاس اون اهنگ قدیمیه تو ذهنم پلی میشد که میگف:نگاه به نگاه زده چه رعدو‌برقی،چقد شیرینه عشق دو یار شرقی،تو قلب طوفان چشمات چقد قشنگه،چشات میدونن افتاب مهتاب چه رنگه..واست یه خوابی دیدم یه خواب شیرین،که‌جفت منی توی دنیای رنگی.......
.بعد یه جاهاییشم فقط اهنگ و ملودیش یادمه:دی
*باحال تر از این استاد روماتوی ما خودشه.خسته تر از ما اونه.حوصلش نمیکشه درس بده میپرسه ادامه بدم یا خودتون میخونین؟به این خیال که بگیم خودمون میخونیم خسته نباشبن.ولی کور خونده مام میگیم استاد بگییییین..
بعد اینجاشو ما کور خوندیم چون اون برمیگرده میگه:خب اینا که مهم نیس،اینارم خودتون نگا میکنین،اینارم تو فلان مبحث بختون گفتن،اینارم مریض دیدنی خودتون متوجه میشین.تمام پاشبن برین:|

*کلاس عملی جاشو داده به نظری.بدو بدو دارم میرم سمت کلاس.بچه ها از رو به رو میان.یه نفر بهم نمیگه خانوم فلانی نرو.نظری داریم.دمت گرم میم.دمت گرم.که ادم حسابم کردی و اطلاع دادی:)

*دیگه حرفم نمیاد.تماس فرت


  • ۱۵۰

باران‌ تویی،به خاک من بزن

  • ۰۴:۳۳

اتاق نیمه تاریک  


پنجره باز

نسیمی که میخوره تو صورتت
صدای باد لای درختا
ماه رمضون
الله اکبر..
که میپیچه تو زمین و آسمون
چادرنمازو سجادت
خودت و خدات
سجده..
بهترین حس دنیا وقتیه که میدونی خدا میشنودت:)


  • ۱۵۲

بله ما بیبی فیسیم خخخخ

  • ۰۱:۰۰

تولد یکی از دندونا بود.اتاق پر از دندونایی بود که تقریبا منو نمیشناختن..  

 فقط یکی از بچه های خودمون بود.
بعد اون که برگشت از کلاسامون پرسید.دندونه گف شما همکلاسبن؟
گفتم اره.گف ورودی چندی؟گفتم ۹۲
گف بهت نمیاد!بیشتر بهت میاد ترم پایینیش باشی:دییییی
بعد مریم گف مرضی یادته یه بار یکی گف بهت میاد۷۱باشی؟!
حتما اصرار داشت تو اوج خوشی سیفون بکشه روم:/
بعد اون دختره پرسید متولد چندی؟فرمودم ۷۳:)
گف اصن بهت نمیاد.۷۵ بهت میخوره .و جملگی تایید کردن:))))
و اینجانب خرکیف شدم:)))))))


  • ۱۷۳

فشار گشنگیه

  • ۲۰:۱۸

*تو اینستا پست میزارم متد های فرت کردن زندگیم رو مطرح میکنم .ملت لایک پشت لایک.ینی اینقدرررر محبوبماااا:))) 

*یک عدد پسر لوازم آرایشی فروش،ابروبرداشته....روزه بود.داشت کار میکرد و روزه بود.اصلنم به ریختش نمیومد اهل این کارا باشه.
غرض اینکه از ظاهر افراد قضاوت نکنید:)
*چقده من خوشالم که دوتا امتحانای هفته بعد موند اخرسر.هیچ رقمه حال و حوصله درسیدن نداشتم:)
*چقده من نالاحتم که نمایندمون قصد استعفا داره:(
*ماه عسل یک عدد هکر آورده.هکرها ترسناکترین موجودات عالمند همانا.وجود یک هکر در اطرافت ینی ناامنی کامل.یه بار ایمیلم هک شده:/ خیلی حس بدیه.خیلی
*امیرعلی مزدوج شده گویا.گریه،شیون..یارااان چه غریبانه....خخخخخخ.ینی ملت یه کامنتای باحالی زیرش گذاشتنا:)))))
*امروز یه عملی در جهت باز شدن بختمون انجام دادیم:دییییییی سری پیش که قصد کردم فقط قصد کردم این کارو انجام بدم قبل مطرح کردنش فاطی گف مرضیه اماده باش امارتو دادم فردا یکی میاد سروقتت:دی
*بیدار شدن برا سحری ،تک و تنها تو اتاقی که دونفر خوابیدن کار عذاب وجدان داریه.تکون میخورم بیدار میشن..:(
*چقدر زندگی داره یکنواخت پیش میره:/
هیچ حرفی واسه گفتن ندارم:/
نخونین اصن.والا بوخودا.حوصلم سر رفت..
یکی بره برام نون بربری بخره از سر کوچه.اینجانب در اپادانا،خابگاه گلستان تشریف دارم.به این ادرس بیارین تحویل بدین:دی
*تماس فرت


  • ۳۲۴

از این حرفا و دیگر هیچ

  • ۲۳:۳۱

ماه رمضون باشه

 بارونم بزنه..
اصن احساس میکنی خدا میگه بخواه تا بدم:)


پ ن:البته بارونش چنان شدید شد و چنان رعدو برقای دحشتناکی میزنه که کم کم داره شبیه عذاب الهی میشه!
پ ن:صبح شنیدم تبریز زلزله شده ها.ولی تو این چن سال اخیر اینقد تبریز ریشترای کم رو مهمون بوده دیگع زنگ نزدم خونه ببینم چه خبره.گفتم الان زنگ بزنم مامان میگه اره شد ولی اصن متوجه نشدیم.
قبل افطار که باهاشون میحرفیدم گف اینقد هولناک و پرسروصدا بوده که همشونو از خواب بیدار کرده حتی عاطی رو!!!همش سه ریشتر بوده ها ولی بد لرزونده گویا.بره دیگه برنگرده
پ ن:یه قانونم باید باشه کع بگه هم اتاقی هایی که یک هفته تمام میزارن میرن معلومم نیس کحان هفته بعدیشم برن همونحا و دیگه حق ورود به اتاقو نداشته باشن:))
هفته پیش اتاق کامل زیر سلطه خودم بود ای حال میداد..


  • ۲۲۸
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan