یکی باید باشد

  • ۱۸:۵۶

باز کرده بودم غر بزنم،گله کنم،از همه چی و همه کس ایراد بگیرم،به زمین‌و‌زمان بدوبیراه بگم،بگم که بدبخت ترین ادم روی زمینم،بگم که دلگیرم،بگم که...

برای نوشتن همینا هم حال و حوصله ندارم.
زندگی به طرز وحشتناکی دلگیر شده


  • ۱۳۴

مامان میگه خوشی زده زیر دلت

  • ۰۱:۳۸

فردا پنج و نیم صبح،اتوبوس به مقصد ارومیه 

 وباز...
همه غم عالم ریخته تو دلم:(


من آدم خابگاه نیستممممممم.
خدایا خلاصم کن..


  • ۲۷۹

آب هیشکی با اون یکی تو یه جوب نمیره

  • ۰۰:۱۹

اقااااا...

یکی از پسرامون اومد تو گروه درمورد حبیب خدابیامرز نوشت..یه چن دیقه بعدش یکی دیگه یه پست فرستاد که نصف بیشترتون حبیبو نمیشناختین اصن..
بعد اولی اومد گف تو برو‌ساسی مانکنتو گوش کن بعد دومی گف تو مرده پرستی بعد اولی گف تو وطن پرس باش..بعد هی این گف اون جواب داد اون گف این جواب داد..رسید به بالاخونه و استفاده نکردنش..


آقا منو میگی یه بار به سرم زد پیام بفرستم که اقا صلوات بفرستین تموم شه..بعد یه جایی خواستم یه استیکر بفرستم که متن استیکر میگه یه دیقه همتون ببندین:دی
خلاصه به هر طریقی میخاستم جان فشانی کنم تموم شه بحثشون..بعد گفتم دخترم،دلبندم شما همین هفته پیش تو همین گروه داشتی دعوا میکردی و درواقع زیر مشت و لگدای کلامی له میشدی چون هیچ جوره حرفتو نمیفهمیدن الان پررو پررو باز میخای بپری وسط که چی:/

دریغ از یک مرررددد که بیاد پادرمیونی کنه بحثشون تموم شه.واقعیت اینه که جفتشون بین جمعیت مونده بودن نمیخاستن کم بیارن دیگه کم کم هرچی به ذهنشون میرسید مینداختن وسط..

چرا هیشکی اینطور مواقع نمیاد قضبه رو ختم به خیر کنه و همه نیکا میکنن:|
اینقد بده بوخودااا..هی منتظری یکی به داد برسه،درییییغغغغ..یه زخم خوردم اصن

*چقد من امروز پست گذاشتم:دی


  • ۳۱۴

جنگی که میبلعد

  • ۲۲:۱۰

ماه عسلو دیدین؟

 قصه وحشتناک جنگ..

داشتم فک میکردم اونا هر چی هم که بود تو خاک خودسون میجنگیدن اما حالا جوونا که چه عرض کنم بچه های نوزده بیست ساله پامیشن میرن سوریه.
همین دیشب بود که دوستی عکسی برام فرستاد.عکس خودش کنار دوستش..گفت:امشب شهید شد.تو القراصی.جنازش هنوزدست اوناس..
نمیدونم القراصی کجاس :/ ولی چشاش نفسمو بند میاورد:(
همش بیست سالش بود..و نمیدونم اون دوست چطور از غصه شهادت رفیقش دق نکرده بود.

*دانشجوهای دانشگاه امام حسبن..چقد فضای ذهنیشون با همکلاسیای من و با خود من متفاوته.
اون دوست میگف کی نوبت ما بشه ،کی بشه ما شهید شیم...پسرای کلاس من میگن کی بشه بریم آلمان:/

*چقد محیط اطرافمون میتونه خط مشی ذهنیمون رو تحت سلطه ش بگیره..
*کی بشه این جنگای لعنتی تموم شن...
*چشماش..


  • ۲۳۷

مگه میشه

  • ۱۷:۰۲

یک عدد دهه هشتادی داریم که روزه میگیره! 

 تازه روزی دوبارم میره فوتبال تو زمینای خاکی:)
بعد اصلنم نه تشنش میشه نه گشنش!!


خواستم بگم من بهش مشکوکم به شدت:دی



  • ۱۵۹

مهربون باشین خو:)

  • ۱۴:۴۹

گرم و صمیمی بهش پیام میدم.اسمشو تو پیام میارم.حالشو میپرسم..

 فقط میگه سلام..و یه جواب مختصر برای سوالم:/

هوووممممم اصن دیگه هیچوقت بهش پیام نمیدم.
دوستِ بد:(
قهرم باهاش اصن..قهر ِ قهرِ قههههررررر


پ ن:گاهی گمان نمیکنی و میشود/گاهی نمیشود که نمیشود


  • ۱۸۰

کجایی عجقم

  • ۰۲:۱۱

هرشب همین موقع ها میومد پیشم..

 صداش هنوزم تو گوشمه..
رابطه حالبی باهاش نداشتم ولی تحمل میکردم که اونم ناراحت نشه.
ینی اولا مقابله میکردم با حضورش،خصوصا وقتی تا اون حد بهم نزدیک میشد..
اما از یه جایی به بعد دیدم باید تحملش کنم..
امشب نیست..جاش حسابی خالیه..
ینی از وقتی این توریا رو زدن به پنجره اتاق فک نکنم دیگه بتونه بیاد.
پشه رو میگم.
کلی از خونم تغذیه کرده.خون من تو رگاشه..طول روز میزاش میرفت شبا میومد.طفلک این سری خواسته بیاد با سد مواجه شده.
هرجا که هست خدایا به سلامت دارش:))


  • ۴۴۴

خرده فرمایشات

  • ۱۴:۴۵

عطش ناشی از روزه داری به هیچ وجه توجیه مناسبی نیس که شب موقع خواب اندازه نصف هندونه رو بخوری به خصوص وقتی تختت طبقه بالاس:/

  • ۲۵۸

ته مانده های انرژی

  • ۲۱:۰۴




احسان احساااان :)))))  

 ماه عسلِ جان:)

چقد اخه من از این بشر خوشم میاد.چقد اخه این بشر شیطونه:)))
بعد همیشه یکی از دو راهیام اینه که :احسان یا امیرعلی!!
اخه در جریانین که جفتشون کشته مرده منن خخخخخخ

*در ساخت این برنامه ها چرا دقت نمیکنن که ما محردیم هاااان؟؟؟
بعد حالا مجردیم که هیچ مدامم بین دوستان خیانت در عشق رو مشاهده میفرماییم:/
ینی به همین نور گوشیم قسم،دختره با یکی دوسته که مثلا پارسال همین موقع همون پسر میشد دوس پسرِدوست این دختره:|
بعد اصلنم فک نکنین اینا یه مورد دو موردنا...
اوهوم..یه چیزی از یه جایی در درونم فرمود که دخترم اونا دوستن اینا مزدوج شدن و هیییییچ دوستی ذر کار نبوده.
خب پس نتیجه بگیریم دوس نشین یک ضرب برین سر سفره عقد:/
ینی خودش یه معضل گندس:|
بعد احسانو ..میگه حالا که فهمیدین نونوایی کارگشاس الان پانشین برین.ماه رمضونا نونواییا ساعت پنح شش کار میکنن:)

بعد من یه سوالی که دارم اینه که چرا از این پسرا به پست ما نمیخوره واقعا:| البته خب بی انصافی نکنم یاد باد یاد فلانی:)
یه سوالیم که دارم اینه که اون رقیبه چی شد این وسط ،بعد اینکه فهمید دختره مریضه،یا مثلا اون خاله خانومی که میگف دخترو به فامیل بدین:/

*داستان ماه عسل از این قرار بود که پسری دختری رو ابتدا در نونوایی سپس در کافی نت محل میبینه،خونواده میفرسته..یه سری مخالفتا پیش میاد،یه رقیبی این وسط بوده.خلاااصهههه پسره خونواده دختره رو راضی میکنه بله رو میگیره میرن آزمایشات ازدواج.بعد پسره که میره حوابو بگیره مال دختره رو نمیدن که باید خونوادش بیان بعد حالا حرق پسره رو ،میگه گفتم ینی خانوم ماهم آااارههههه؟!!!!
بعد احسان میگه آهاااا به اون فک کردی.عجب ذهن منحرفی داری فرشاد:|
بعد هیچی دیگه حونم براتون بگه که دختره سرطان داشته..و دکتره به فرشاد کفته جونتو بردار و دررو ،مادر دختره هم گقته فرزندم برو دیگه نشد..بعد این گفته نه الاوبلا من عستم و خواهم بود و این صوبتا.
بعد اون وسطا یه دکتری هم گفته به خاطر شیمی درمانی و پیوند و...بچه دار نمیشین بعد الان یه دختر دارن و یه تو راهی:)
اوخی بچم احسان به فرشاد میگه من ازت اجازه میگیرم و اینو میگم بعد قضیه تو راهیه رو میگه.
بعد یه مسئله ای.خانومه گف ما دقیقا نه ماه بعد ازدواجمون ذخترم به دنیا اومد!نه ماه اخه!دقیقا بعد ازدواح!اساسا نباید یه دوماهی هم این وسط باشه!

ته تهش این که عشق،توکل،زندگی خوب:)
چقد کم یاب شدن خداوکیلی..

خوشبختیشون مستدام،حال خوبشون دائمی..
خدایا فقط یاداوری میکنم که ماهم عستیما:) نوکریم:)


*اصن نفهمیدم چی نوشتم.روزم میفهمین روزه:)
*عکس هم مربوط به اتاق تلویزیون خابگاه گلستان میباشد به تاریخ امروز





  • ۳۳۲

سلام خدا

  • ۱۹:۱۳

دو‌ساله که روزه نگرفتم.دو ساله که امتحاناتو بهونه کردم،جاده رو بهونه کردم و روزه نگرفتم.

 دوساله که گشنگی نکشیدم تشنگی نکشیدم..
این دو سال باعث شده کاسه صبرم که قبلنا از اون لگن قرمزا بود حالا بشه از این استکانای کمرباریک.
تقی به توقی میخوره عصبی میشم.انگار باید با همه عالم ساز مخالف بزنم..
با همه دعوا دارم.یکه به دو میکنم..دل میشکنم
دختری که قبلنا دوستاش نگاش میکردن که آروم شن،دوستاش میگفتن اینقد آرامش داری که نگا کردن بهتم همه استرسارو از ادم دور میکنه حالا تبدیل شده به یه هاپو که گاز میگیره:|

باید روزه بگیرم.باید تمرین صبر کنم.
این یک ماهو نیت میکنم خوب باشم..نگاهم،حرفم،نفسم...باید برگردم به خودم.

دلایی که شکستمو نمیدونم چیکار کنم:(
طلب حلالیت میکنم و درکمال پررویی امیددارم پذیرفته شه.

پ ن:راستی منم اونایی که بد کردن و بد گفتنو میبخشم :پی

پ ن:دوستایی که میخونین اگه گله دارین خوشال میشم تو کامنتا بگین یا حداقل میتونین اون فلش قرمزه رو بزنین که من متوجه عمق فاجعه شم.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

بعدا نوشت:آیا بهتر نیست من افراد دل آزرده را بشناسم تا بتوانم حرکتی بزنم در راستای ترمیم؟آیا؟کامنت بزارین خو


  • ۱۹۸
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan