2.2.3

  • ۲۰:۳۴

خب من اعتراف میکنم که الان دو سه روزه درس نمیخونم.

میتونستم اون پنج جلسه ای که حذف کردمو بخونم یا حتی اونایی که خوندمو مرور کنم ولی هیچکدومو نکردم.

پشیمون هم نیستم حتی!!!!

میدونم که باعث تاسفه.

الان دارم دعا دعا میکنم از نمونه سوالا بده و جوابایی که براشون حفظ کردم درست باشه.

خدایا غلط کردم،نیوفتم:((


امااااا در این لحظات پایانی که همه مطالعه شون رو به اوج رسوندن من نشیتم موهامو از دو طرف بافتم بعدم کلییییی عکس گرفتم از خودم:)))

بعد فک کردم خو یه روسری هم بندازم سرم که البته بافت موهام از زیرش بیرون باشه ،روسری بستم مانتو پوشیدم:/ و مجددا کلیییی عکس

بعدترش عاطی گفته تو که داری عکس میگیری لاقل یه رنگ و لعابی بده به صورتت آخه

دیدم حرف منطقی میزنه.

نشستم کیلویی رژ و رژگونه و...زدم و بازم عکس:))))


بعد کلی دلم سوخت که باید حجاب داشته باشیم:| کافر شدم جون شوما:/


اگه یه وقت خدایی نکرده،زبونم لال،هفت قران به میان فردا بیوفتم دیگه هیچ صوبتی نمیتونم داشته باشم همونجا باید خودمو بندازم جلو سرویسای دانشگاه و جان به جان آفرین تسلیم کنم.


هم اینک این بنده خطاکار پریشان حال نیازمند دعای سبزتان عسد:) تورو خودااااا

  • ۱۶۳

2.2.2

  • ۱۲:۲۵
پوووووفففف عجب وضعی شده
هر صبح پاشو بیست و دو جلسه قلب رو بزار جلوت نگاشون کن تاااا شب.
هی افسرده شو.هی تف و لعنت بفرست واسه زندگی
بعد آخر شب تصمیم بگیر که«فردا رو نمیزارم اینطوری هدر شه،صبح زود بیدار میشم که یه ذره پیوند برقرار کنم با حس زندگی»
بعد صبح که چشاتو باز میکنی ساعت یازده باشه:/

کلا خیلی اهل گشت و گذار نیستما اما تایم امتحانا هی فک میکنم دست و پام بسته س و نمیتونم کاری کنم:|
  • ۲۰۴

2.2.1

  • ۱۷:۰۶
خب..
گذشته از یکسری مشکلات جسمی که پیدا کردم که نمیدونم واقعی ن یا ناشی از استرس سه ترمه شدن یا حتی نوعی تلقین..
یکسری گرفتاری های دیگه هم بهم رو آورده مثلا اینکه..
اینقد تو خونه موندم و لای جزوه هام گیر کردم یه حس مردگی دارم و این حس مزخرف از اونجایی بیشتر میشه که من از ترس سرزنش مامان میام تو اتاق حبس میشم ولی درس نمیخونم:/

مدتیه صدقه سر همین امتحانا گرفتار یه سریال ترکیه ای شدم.دانلود میکنم با زیرنویس و هر قسمت رو چن بار میبینم:|
کل موضوع فیلم عشق و عاشقیه،از این عشق های پر از لجبازی و جنگ که برای هم میمیرن و همو عذاب میدن!تازشم شووره پولدارم عسد:دی
هیشی دیه تحت تاثیرش هوای عاشخیت زده به سرم از طرفی هم دختره اینقد تو فیلم خوشگل و زیبا معرفی میشه که تمرکز منم رفته رو چهره م:/ و دارم تکرار میکنم من چرا اینقد زشتوکم:| اساسا هم کسی نیس بگه گم شو تو خوجل خودمی که:/

ای بابا..این امتحانات و خونه نشینی ها تموم میشد از این بحران ها هم نجات مییافتیم:|
  • ۱۶۳

2.2.0

  • ۱۹:۴۰

خب واقعیت اینه که یه چن لحظه فک کردم دارم میمیرم!

حالا اینکه چی شد و چطور شد بماند

ولی حقیقتا هم اکنون هم به وضعیت استیبل نرسیدم هنوز!

بعد اینکه بهم یادآوری شد که چقد از مرگ میترسم.

  • ۱۹۲

2.1.8

  • ۱۷:۱۰
زمانی رو که دارم سپری میکنم بهش میگن فصل امتحانات.
فاصله بین امتحانا به قدری هست که مامان میگه چقد فوشار روتونه آخه ،هفته ای یه امتحان آخه؟!:|
نگم از گروه اکسترنی که تازه به ثبات رسیده بودیم دوباره پاچید:(
بعد مثلا ازجمله اتفاقایی که کلی حس خوب بهت میده اینه که بعد مدت ها میای وبت میبینی اردیبهشت جان فراموشت نکرده و یه فسقل خوجل خوردنی واست فرستاده:)))
  • ۲۰۹
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan