من نمیدانستم معنی هرگز را...تو چرا بازنگشتی دیگر؟

  • ۲۰:۳۴

تا همین چن لحظه پیش فک میکردم اینایی که تو کافی نت نشستن کار ملتو را بندازن خدای کامپیوترن،مخ نتن..

اما امروز که کارم گیرشون بود دیدم شخصا با سواد رایانه ای در حد صفر بیشتر از اون آقاهه بارم بود:|


رفتم میگم آقا یه چن کاغذ پاره در حکم مدرک آوردم بیا اسکن کن بفرست.

قبلا فقط برای شناسنامه جا گذاشته بودند و خودش گفته بود اگر تو لیست مورد اضافه کردن میشه مدرارکو فرستاد.


نگا کرده میگه کو آخه جا نداره که:/

میگم برادر خودت گفتی اون لیست اضافه شه،میشه که الان چی شد:|

میگه خب این پایین ردیف اضافه نکردن خب چجوری بفرستم.

نیگا میکنم میگم خب اون ارسال فایل رو بزن اضافه کن خب.

بدون اینکه امتحان کنه میگه نهههه اونو بزنم همین شناسنامه ارسال میشه:/

موندم خدایا حالا چه کنم.گفتم دوستم آپلود کرده فرستاده بزا زنگ بزنم بپرسم.که دوستمم جواب نداد.

زنگیدم به باباش:| بعد اوشون با آقاهه حرفیدن نتیجه این شده که همون ارسال فایل رو باید بزنه و اضافه کنه.ینی همون کاری که من گفتم بکن و نکرده گفت نمیشه:|

ینی اون لحظه میخواستم کل سیستمای جلوشو بردارم بکوبم تو فرق سرش.الاغ:|

زنگیدم ملتم از خواب بیدار کردم:|


تازه یه کارای دیگه ای هم در ادامه خواستم بکنه،نکرده گفت نمیشه:/ بعدم میگه اینا اختمالا حجمش زیاد شه ارسال نشه:|

آخه ادم حسابی چه زود حجمش پر شد اونجا ۱۲ تا عنوان زده من همش پنج شش تا دارم میفرستم هرکدوم یه برگه:|


هیچی دیگه..باورام به هم ریخت.کافی نت چی ها قابل اعتماد نیستن.ولزوما قرار نیس خیلی بارشون باشه.

تازه علت اینکه خودم این کارا رو تو خونه نکردم و بردم کافی نت این بود که اونا بلدن اطمینانش بیشتره:|

پ ن:چشمتون روز بد نبینه.کارنامم جلوم بود.کل کارنامه پنج ترم گذشته.بابا گفت این چیه.گفتم کارنامه ست.عینکشو زد کارنامه رو برداشت!!!!

اینجانب قدیم الایام یک واحد افتادم ترم بعدش دوباره پاس کردم و هیچ کدوم اینا رو هیشکی نفهمید.بعد مونده بودم الان بابا اون یک مردودی رو ببینه دقیقا باید چجوری جمعش کنم.

اینقد خطش ریز بود خوصلش نکشید کامل نگا کنه.خطر از بیخ گوشم گذشت :دی

  • ۲۶۸

چیزی که الان میخوام و دوس دارم ،با جزوه های کلیه تعویض میشود:دی

  • ۰۳:۱۷

چشمانم را باز کنم.اتاق تاریک ِ تاریک باشد..سرم را برگردانم .ببینمت که آرام در کنارم خوابیده ای.


دستت که دور کمرم حلقه کرده ای را،آرام،طوری که بیدار نشوی کنار بزنم و از تخت و آغوشت کنده شوم!


یک سری به اتاق دختر کوچولوی ملوسمان بزنم،پتو را رویش بکشم‌که یک وقت سرما نخورد،یک بوسه بکارم روی پیشانی اش و راهی آشپزخانه شوم.


غذایی که از شب برای سحری آماده کرده ام را گرم کنم،میز ساده ای تزئین کنم کلی عشق بریزم توی بشقابت..


همه چیز که آماده شد بیایم کنار تخت..هنوز آرام خوابیده ای..راستش دلم نمیاید بیدارت کنم،میخواهم ساعت ها نگاهت کنم.


از سنگینی نگاهم بیدار شوی،دستم را ناغافل بکشی پرت شوم بین بازوانت..پیشانی ام را ببوسی،لبت را مهر کنم..


بغلم کنی و باهم بیاییم دور میز بنشینیم..


کلی تعریف کنی از سلیقه ام،خوشحال باشی از داشتنم،دو لپی همه میز را هورت بکشی..


من؟ بوسه هایت برایم کافی ست..

.

.

.

.


پ ن:و البته جزوه هام مرا در آغوش گرفتند..کلی هم خوبیم باهم:)

پ ن:یه صداهایی از قسمت مغز و عقلم میفرماد که خفه شو بابا حالمون به هم خورد!آخه این چیزا رو درک نمیکنه که عقله دیگه:)

پ ن:به نور صفحه کوشیم قسم این «تو» که گفتم مخاطب خاص نیس.بی مخاطب بود درواقع.اتفاقا داشتم فک میکردم ینی این «تو» کی میتونه باشه؟الان کجاس؟اصلا چی دوس داره و سلیقه غذاییش چجوریه؟به کی میگه خانومم و نفسم الان؟ :| ( خاک تو سرش اصن)

پ ن:هر وقت این «تو» اومد تو زندگیم،اولین کاری که میکنم این پست رو نشونش میدم میگم ببین من از کی به فکر تو و شیمکت بودم :)

پ ن:اینقد دوس دارم اونی که میاد وبلاگ نویس باشههههه:)))

  • ۱۵۴

و نافمان را با درسیدن بریدند ،همانا

  • ۰۳:۰۱





از ساعت یک تا الان که ساعت سه باشه(نصف شب) یه جزوه کلیه گرفتم دستم و تموم نشده.بعد همش داره رنگ میشه.بعد امتحان کلیه مون بیست و چن روز دیگه س.بعد از اونجایی که خدود دو ساله درست حسابی درس نخوندم نه دستم به برنامه ریزی میره نه خلاصه برداری.
بعد من متوجه شدم چقدر به کلیه علاقمندم.ولی خب یادمه که تو فیزیولوژی هم مبحث کلیه رو میخوندم اون لحظه برام راحت و شیرین بود ولی سر امتحان نمیتونستم سوالاشو جواب بدم.بعد این منو میترسونه.
بعد خاک تو مخم که خلاصه برنمیدارم:|

بعد تااااازههههه...آبروم رف!میدونین چی شده؟!
من یه جزوه ای نوشتم.وویس استاد رو که گوش میدادم یه کلمه ای میگفت از حرفاش متوجه میشدم منظورش نشان بارز و علامته ها ولی خود اون کلمه رو سواد انگلیسیم نمیکشید که چی میگه..
هاردمارک؟های مارک؟
بعد..بعدِ یه سری رای زنی ها نوشتم های مارک..بعد هی سه چهارسطر یه بارم تکرار شده.بعد الان فهمیدم هال مارک هست.
ینی خاااااک بر سر من و سوادم:/ ینی بچه ها خوندنی چقدر مسخرم کنن..
عیب نداره یکم بهم میخندن روحیه شون شاد میشه بهتر یاد میگیرن:))))

پ ن:دو روز مونده به امتحان کلیه میشینم زار میزنم که کاش موقع خوندن نت برمیداشتم و خلاصه میکردم حالا ببین:/
  • ۱۵۷

جیم

  • ۲۳:۵۷

نوشته ام در جیم


قبلا ها همین را یا شبیهش را در همین صفحه هم نوشته بودم.

نوشته های جیمم دارد هی مزخرف تر میشود.

جیم دوساله ام را از دست داده ام حالا فقط انگار که هدفم پرکردن این جیم یکی دو ماهه است.

برای همینه که نوشته ها هیچ کیفیت و تازگی ندارن.

  • ۱۲۰

تو اسمم را صدا بزن..من جانم های زیادی به این دنیا بدهکارم

  • ۱۹:۴۴

امروز تولد مامانه..

میگم علی پاشو برو پودرکیک بگیر بیار کیک درست کنم:)

مامان میگه مگه بلدی؟!!!

میگم بلدی نمیخواد ،روش نوشته باید چیکار کنم.اصلا خودت میگی همون کارا رو میکنم:)

میگه:ینی تو کیک درست کنی بعد ما بخوریم؟والا حوصله مسمومیت و بیمارستان و دوا درمون ندارم!خودم درست میکنم.

:|

کلا مامانم خیلیییی زیاد به من لطف داره.

من الان چن ساله گواهینامه گرفتم مامان نزاشته بابا بهم ماشین بده،حتی یه بار:/

اعتمادی که به توانایی هام داره شهیدم کرده.

  • ۲۸۳

ذوق مرگ شوانه

  • ۱۷:۲۳

گفته بودم که برمیگردم فیس بوک؟

خب..رفتم یه‌سر زدم اعلام حضور کردم و پرسیدم که کسی منو یادش هس؟

آخه یه موقعی قلمرو فرمانروایی داشتم اونجا..در حدی که چن تا گروهو مدیریت میکردم.چت رومم همیشه پر بود و خلااااصههه...

یه موقعی یه استادی داشتم که تو اون برهه زمانی یه طورایی الگوی زندگیم بود اصن حتی عشقم بود.(یه آیت الکرسی نذر که اینجارو نخونه اخه یه‌موقعی داشت ادرسمو) بعد الان همون ادم کامنت گذاشته برام :)))) بعد اینقدرررر ذوق مرگی داره که فراموشم‌نکرده:)


اصلا اصلی ترین دلیلی که من وبلاگ نویس شدم این بود که ایشون و خانومشون هر دو‌بلاگر‌بودن.

اعتقاداتمون کمی تا قسمتی مغایر بود و‌سر همین مسئله یه بار دعوامون شد.هنوزم‌یادش میوفتم آب میشم از خجالت.

یه آدم کاملا اخلاق گرا..فوق العاده،محشر اصن.

الان‌‌ ساکن ترکیه ن:)

یه توصیه هایی بهم میکردن و میگفتن که دو سه دهه که از زندگیت بگذره‌ به حرفام‌میرسی.و من الان که چهارپنج سال گذشته به حرفاش رسیدم..

  • ۱۱۶

دیالوگ های ماندگار

  • ۲۲:۲۶

ینی من شهید این دیالوگای سریال برادرم.


چن قسمت قبل که مسعود وناصر باهم حرف میزدن..

ناصر:داداش مگه من گفتم چرا شما رفتی یه زنی گرفتی که قبلا ازدواج‌کرده یه بچه هم داره؟

مسعود:خب بپرس جوابتو بدم.میدونی چرا عطیه؟چون اگه من یه روز نباشم،خانوم جون و عطیه کلی حرف دارن برای هم بزنن!

(ینی این دلیلش نابودم کرد)

مسعود:من یه زنی میخوام که وقتی گفتم حاضرشو بریم بیرون بگه یه دیقه صبر کن آرایشمو پاک کنم نه اینکه بگه یه ساعت واستا خودمو درست کنم.

ناصر:داداش اصلا مبارک جفتمون.هم زن دست و رو شسته تو هم زن قرتی من!

(حرفی ندارم واقعا :))))))  )

اینم امروز..ناصر تو کلانتریه زنگ زده به نازی که خبر بده..دارن حرف میزنن تلفنی،پلیسه هم پشت میزش نشسته..

نازی اونورتلفن میگه:ناصر ..دوسِت دارم،مواظب خودت باش

ناصر که کنار پلیسه ست تو کلانتری: منم دوسِت دارم..

آقااا پلیسه رو میگی،یهو از جاش پرید که:بسه دیگه قطع کن داری میزنی جاده خاکی،قرار بود فقط خبر بدی

ناصر:آقا به خدا نامزدمه...

(ینی مردم از خنده)

ای لاو یو تی وی ایران:))

  • ۱۷۲

دانشجوی شهر دیگه بودن خر است

  • ۰۳:۰۱

مامان میگه نری نمیشه؟

میگم نه برای هرغیبت میگن نیم نمره کم میکنه.

میگه واقعا افتخار آفرینی که نمیتونی تضمین کنی از بیست یه ده ونیم بگیری که یه وقت نیم نمره کم کرد نیوفتی:|

ضمن تشکر از مامان بابت ترور شخصیتم ،با این حرفاش عملا پای رفتنمو شل کرد!

کاش میشد نرم واقعا:( کاش یکی بود جام میرفت.

یه بار قبلا به یکی از دوستام گفتم از آجیش بخاد جای من بره سر کلاس.اجیش قبول نکرد:( دیگه الان دوباره نتونستم بخوام:( انصافا هم ادم سختش میاد به خاطر یکی دیگه پاشه بره سر کلاس درسای مزخرف بشینه:/


الان میگم مامان نرم هان؟نظرت؟

میگه منو تو تصمیم گیریات وارد نکن:|

بعد مثلا فک کن از ده و نیم کلاس داریم تااااااا ۶ :(((( ینی احتمالا زمان افطار اینجانب هنوز در خیابانها تشریف دارم:|


پ ن:سومین شب قدرم گذشت.خوشالم که بیدار موندم.ینی میخابیدم همه سال هرنوع بدبختی بهم رو میاورد میگفتم علتش همون خواب شب قدره:|


بعدانوشت:بابا اومد گف مرضیه واقعا برای چی میخوای بری؟تو چه دانشجویی هستی که هیچوقت غیبت نمیکنی.اه اه پیف پیف...

و اینگونه شد که با توکل به خدا و چهارده معصوم نرفتم:دی

خبرهایی که الان از کلاسا بهم رسید حاکی از اینه که یکی از اساتید لیست رو داده نماینده حضورغیاب کنه که از کرم اوشونم خبر ندارم که حضور زده یا نه.یکی گفته اسم بنویسین ولی متاسفانه اسامی رو خونده.و اخری کلا حضورغیاب نکرده..برای این یکی میتونم بندری برم:))))

ولی الان مسئله ای که هست اینه که حزوه هام ناقصه :(( تازه میخواستم برم آموزش یه صوبتایی بکنم که اونم نشد:)) بی خیالش:)))

*یک جلسه کلیه خوندم ستون فقراتم از سه جا زد بیرون!چقد زیاده

  • ۱۷۶

هی شعر نگو،لفظ نیا،حرف نزن مرد...گاهی بغلم کن،بغلم کن،بغلم کن

  • ۰۴:۱۲

یک موقعی بود شما یادتون نمیاد..اینترنت دایال اپ کم سرعت بود.مدلش اینطوری بود که میرفتی یه کارت اینترنت میگرفتی تایم داشت یوزر پسووردشو میزدی کانکت میشدی.یه کساییم یه یوزر پسوورد داشتن دائمی بود منم از همون استفاده میکردم.

بعد میخواستی به نت وصل شی یه صدایی ایجاد میشد به گور خودت و همه فک و فامیلت میخندیدی که اصن گه خوردم کانکتینگ رو زدم!

بعد سر همون صداهه بابا راحت کنترلم میکرد که کی ها میرم نت..

منم کاری نمیکردم بوخودا..تو چت روما ولو بودم:)) انصافا چون فیلترشکن نداشتم نمیتونستم هیچ غلطی بکنم.البته ناگفته نمونه که اون زمونا فیلترینگ کشور تا این حد گسترده نبود.یکم میگشتی هر نوع خاک بر سری پیدا میشد!

بعد یهو وسط همین چتا و همین صفحات در اتاق باز میشد و بابا پاتک میزد.بعد من هی کلیک پشت کلیک که این صفحاتو قائم کنم:دی

لامصب چیدمان اتاقم طوری بود که درو که باز میکردی صفحه کامپیوتر جلوت بود:|

خلاصه..اون موقع ها فقط همون چت روما و وبلاگم بود اونم طول روز.اونم محدود چون تحت کنترل شدید بابا بودم.بعد پول تلفن هم به میزان استفاده نت به طرز وحشتناکی میرفت بالا!

طول روز هر غلطی هم که میکردم شبا خودم بودم.گوشیمم از این ساده ها بود با سیستم جاوا:)

حتی از آلارمشم استفاده نمیکردم.

بعد اینطوری میشد که شب ها که سرمو‌میزاشتم‌رو بالش تا خوابم ببره چن کلمه ای با خدا اختلاط میکردم.یه چن تا از ارزوهامو تصویرسازی میکردم و لالا.

اما الان...

صبح تا شب که گوشیم دستمه و تمام مدت وای فای روشنه و کانکتم..حالا این هیچی.بماند که درس ومشق رفته رو هوا،بماند که کانال ها به شدت مثبت هیژدهن و بماند که فیلترشکن دارم:|

مسئله اینه که شب میتم که بخوابم ولی با گوشی میام.بعد میگم یه نیگا به تلگرام بندازم خوابیدم.

تلگرام باز کردن همانا روبه رو شدن با خیل کانال ها و سیل پیام ها همان.این گیف ها هم که دیگه عملا سرویس میکنن ادمو.هی میگم این یکی هم لود شه ببینم اخریشه بقیه رو نمیبینم اما به خودم که میام یه ساعته با همین توجیه که اخریشه ادامه میدم و میرم پایین.

بعد اینستا،بعد وبلاگ،دوباره تلگرام،سووارم...و اینطوریه که صبح میشه و من هنوز نخوابیدم.

نیگا دیشب که احیا بود بیدار بودم،امشبم که به برکت گوشی و نت در خدمتتون بودم،فردا هم که دوباره احیاست.بعد تازه کله سحرفردا راهی ارومیه میشم تا شیش هم‌کلاس دارم.اگر بدنم بکشه و نمیرم خیلی جون سختم به واقع:دی


پ ن:این تایم که میشه من زمانو گم میکنم.نمیدونم دیروزه یا فردا! این تایم ینی وقتی که پاشدم برا سحری :) واقعا الان کی ه؟!

پی تر نوشت:وقتی عنوان اجباری باشه ،همینه که هست :)

  • ۳۰۰

اگر سایفون یاری کنه

  • ۰۲:۱۷

دلم برای فیس بوک تنگ شده!

دارم وسوسه میشم برگردم بهش...

اساسا تجربه میگه فیس بوک برای فرار از هر چیزی بهترین مکانه چون با وجود قدمتش هنوز شلوغه و اعضاش به شدت پررو و فعال:)

  • ۱۴۱
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan