مهمونی که همه ایل وتبار باشن تا یه ماه بعدش میشه درموردش حرف زد

  • ۰۱:۲۸
یه عده آدم عاقل بالغ که سالی یه ماه نماز میخونیم جمع شدیم دور هم.بعد یکی میگه پاشبن بریم دیگه نمازامون قضا میشه.بعد اون یکی میگه تا اذان صبح میشه خوند.اولی میگه نخیر تا نیمه شب شرعی وقت هست فقط که اونم میشه دوازده ونیم..
بعد این میگه تو رساله دیدم اون میگه نه من مطمئنم..
بعد سومی به جای اینکه بحث رو تموم کنه میگه رساله داریمااا سهیل پاشو اون رساله رو بیار.
بعد حالا یکی کتاب به دست داره دنبال اوقات نماز میگرده اون یکی رساله گوشیشو‌باز کرده...
بابا خب هر کی مرجع تقلیدش فرق میکنه مراجعم که ماشاله هر کی یه چی میگه.
آخه یه‌ماه نمازی که مبخونی اونم معلوم نیس صحیحه یا نه این بحثارو داره:|
*بحث‌درس و ادامه تحصیل و ازدواج و اینکه یه وقتایی ازدواج مانع تحصیل دختر میشه و...از این صوبتا پیش اومد،سولماز میگه به نظرم سن مناسب ازدواج واسه دختر ۲۵به بعده.جزء معدود کساییه که معتقد هنوز من برا ازدواج وقت دارم بقیه همه ماشاله خاسگار معرفی میکنن:/ انگار خودم چلاقم:|
البته این سولمازم نگرانه ما چشممون دنبال داداشش باشه و بخایم طورش کنیم که این حرفا رو میزنه ها.یه منبع معتبر نقل میکرد که همین سولماز گفته :میخایم برا داداشم زن بگیریم اما از فامیل نمیگیریم.
حالا فامیل کیه؟دقیقا من و عاطی و ایناز.
اینازو نمیدونم ولی من و عاطی قشنننگگگ گیر میکنیم تو گلوش.درواقع اصلا شرایط ازدواج نداره.
داداش ایشون میشه یک‌عدد پسر ۲۸ساله ی بیکار که هیچ امیدی به ایندش نیس و تو این سن تازه داره ارشد میگیره اونم تو پیام نور اونم از زور بیکاری:/بعد تازه بورم هس.پسر باید چشم ابرو مشکی باشه :دی
*تو مهمونیا میشینی یه گوشه و دست به سیاه و سفید نمیزنی میگن این‌چه دختریه.دختر باس تو چیدن سفره و جمع کردنشو چه و چه کمک کنه.پامیشی کمک کنی میگن داره دنبال مادرشوهر میگرده !!!!!!!!! فلذا من از اول تا اخر پامو میندازم رو پام از جامم تکون نمیخورم:)
ما آقامون از اینجور جاها پیدا نمیشه:))) اصن ما اقامونو گذاشتیم تو ابنمک هروقت قصد تاهل به سرمون زد درش میاریم:پی

  • ۱۳۳

وقتی قرار بود نشه چرا یه چیزایی شد:/

  • ۱۶:۰۹

به قدری ذهنم مشوشه،به قدری دلم تنگه،به قدری دلگیرم از همه چی،به قدری چرا دارم رو زبونم و دلم‌ ...

که‌میتونم روری ده تا ده تا پست بزارم.پست هایی که اینقد حرفاش قروقاطی باشه که تا یه هفته دیگه خودمم نفهمم چی نوشته بودم و منظورم چی بوده!

همیشه هم این پستهام به عنوان شکست عشقی تلقی میشه!(تلقی رو درست نوشتم عایا؟!)


*یه وقتایی باید یه چیزایی رو فریاد بزنی.یه چیزایی رو از اول مرور کنی ،به یه چراهایی برسی،جوابشون بدی،سر کسی داد بزنی،گریه کنی،آخر آخر وقتی همه چی مرور شد بغلش کنی و نقطه بزاری ته همه چی.

یه وقتایی یه گله گی هایی میمونه تو گلوت هیچ جوره هم پایین نمیره.


*نه واقعا یه سوال اساسی دارم..کی حال خوش شود؟هااان؟نه واقعا کی؟؟؟

*لعنت به وبلاگ،لعنت به بلاگفا و خرابیش،لعنت به درست شدنش حتی،لعنت به هپاتیت! ،لعنت به دلسوزی،لعنت به تک‌تک سلام های بعد هر خداحافظی،لعنت به ادرس جدیدی که نباید میرسید،لعنت به مخالفتا،لعنت به سنگ اندازیا،لعنت به مسافت،به سفر،لعنت به فرارم،لعنت به دوریم،لعنت به همه چی،لعنت به‌خودِ خود زندگی.

*یه وقتایی هس فقط حال خودت بده،یه وقتی اما میدونی جز حال بد خودت ،باعث و‌بانی حال بد یکی دیگه هم شدی.که اون یکی چقدددررر برات عزیزه.بعد دوباره میرسی به همون مرور که یه جاهابیش بگی من مقصر نبودم یه جاهاییشم خودتو سرزنش کنی که فلان کارو میتونستم بکنم و نکردم که کاش میکردم.که کاش وقتی همه تنهاش گذاشتن من تنهاش نمیزاشتم.که کاش وقتی نزدیک شد نزدیک میشدم.

*هیچی نگین که اعصاب مصاب ندارم.حاظرم یه ضربه محکم بخوره به‌سرم و همه زندگیم  از حافظم پاک‌شه خودمم نشناسم فقط به امید اینکه این یه سال‌هم از ذهنم پاک شه.

  • ۱۳۶

زمان متهم است به گذر

  • ۰۴:۱۱

دوشنبه مهمون افطاریم خونه دایی اینا..

پارسال وقتی به همین مناسبت خونشون بودیم منتظر تماس کسی بودم .تماس کسی با بابا...

و حالا یک سال از اون روز گذشته.به همین سرعت.

کاش بعد اینم به سرعت بگذره...

  • ۱۵۰

این انصاف نیس.منم میخاااام

  • ۰۱:۲۶

یه عده ای رو خدا ایمقد دوس داش امشب تو حرم امام رضا بودن.تازه بارونم میزد..

فکرشو بکن..تو حرم باشی،شب قدر باشه،دعای جوشن بخونی...بارون بریزه رو سروصورتت..

اصن بهتر از اینم مگه داریم..

خوش به حالشون..




اگه دلتون هوایی شد اون وسطا یاد منم بکنین:)
  • ۱۶۳

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

  • ۲۰:۳۳

*بعد مدت ها لبتاب دست گرفتم تا بتوتم قالب عوض کنم.چقد سخت بود انتخاب بین اون همه قالب:)

*به شدت دلتنگ عزیزی ام..عکساشو مرتب کردم و پیاماشو خوندم.دلم براش پر کشید:( دنیا رو بد چیدن،همانا

*عزیزی گرهی تو کارشه.یه مشکل دانشگاهی پیدا کرده در حدی که ممکنه اخراجش کنن!اخراج شه زندگیش میره رو‌هوا.دعاش کنین لطفا بهش فرصت بدن.

*شب قدر...

خدایا...

محتاج نگاهتیم

  • ۱۵۸

....

  • ۰۰:۴۶
منو هم تو دعاهاتون جا بدین
لطفااااا


سحری نوشت:جیم مطلبمو انتشار داده:))) اکانت قبلی جیمم به فنا رفت اخه..بعد هی منتظر بودم این یکی را بیوفته:)
  • ۱۷۵

با موضوع ماه عسل

  • ۲۰:۵۵

یه صوبتی بکنم و برم:

ینی دهنت سرویس احسان!:| که دهنمو سرویس کردی:|

همین که میخواس اشکای پرستو صالحی و پشت بندش اشکای من خشک شه یه سوال میپرسید جفتمون از نو زار میزدیم:/


خودشم که اصلا انگار نه انگار

  • ۱۶۲

جل الخالق..ورودی۹۲ و این کارا؟!

  • ۱۵:۱۶

اینجا بیمارستان امام 

 اسما،کلاس نفرولوژی:)
رسما،سینما:))

شهرزاد،دوستان اهل حال:)

این اتفاق باید در تاریخ ثبت شه.امروز یه روز استثناعیه.همه اتفاقاتش،که هیچ کدوم شبیه اتفاقای کلاس ما نیس:)



استاد رفت با تیلیفن صوبت کنه دنبال پاورپوینته..
خلاصش اینه که همه تلاشتونو بکنین کارتون به دکتر نیوفته.وی آر پزشکان آینده :پی

پ ن:به بعضیام باید گفت جیگرتوووووووو گوگولیه من:))


  • ۲۴۹

رمز دو کلمه اخر جزوه سیمیو جلسه پنجه.بدون هشتک:)

  • ۰۱:۱۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶۵

امروزمون

  • ۱۵:۳۶

*دیشب میگم دوس جان فردا هفت ونیم پایین.چطوره؟میگه باشه خوبه.

میگم مثل سری پیش نشه خودت گذاستی رفتیااا.میگه نه،دیگه کاری ندارم که زودتر برم.

صبح راس هفت و نیم پایینم.پنج دیفه منتظر شدم دیدم نیومد.گوشیمو برداشتم بزنگم دیدم اس داده.دقیقا هفت و‌ بیست ونه دقیقه اس داده که:سلام مرضیه جون.من رفتم طالقانی!
یه لحظه فک کردم شوخیه.اس دادم کی رفتی؟جواب داده همون موقع که اس دادم.
بعد حالا تایم اس ام اسش دقیقا یک دقیقه قبل زمان قرارمونه:/
به معنای واقعی کارد میزدی خونم نمیومد!اس دادم خب لاقل شماره آژانسو بفرس.
بعد منتظر شدم.یه دیقه،دو دیقه..با خودم میگم رفته تو کانتکتاش دنبال شمارس الان میفرسته.چهاردیقه،پنج دیقه...خبری نشد.
رفتم از نگهبانی شماره گرفتم زنگیدم:|
وقتی حرف میزنیم پای حرفمون وابسیم.فک میکردم دوستیمون ایجاب میکرد حتی اگه دیر میکردم منتظرم میشد درحالیکه طبق اسش یه دیقه قبل قرار رفته بود.تایم اس هم از روی تنظیم ساعت گوشبم نیس که بگم ساعت گوشیم اشتباهه:|
خلاصه...
*عاغا امروز عجب روز پر تحرکی بود.صبح بیمارستان،بعد دانشکده،بعد دوباره بیمارستان.سرویس شدم تو این گرما.
جا داره از استاد پاتو تشکر کنم که شوتم نکرد بیرون!هم حرف زدنمو دید هم نیش بازمو هم گوشی رو میزمو..ولی خداوکیلی اون لبخندی که تحویلم داد از صدتا که نه از پنج تا فحش بدتر بود:)
*یه جزوه گرفتم آخرش نویسندش نوشته بود:......چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است.یه همچین چیزی...تا اخر کلاس اون اهنگ قدیمیه تو ذهنم پلی میشد که میگف:نگاه به نگاه زده چه رعدو‌برقی،چقد شیرینه عشق دو یار شرقی،تو قلب طوفان چشمات چقد قشنگه،چشات میدونن افتاب مهتاب چه رنگه..واست یه خوابی دیدم یه خواب شیرین،که‌جفت منی توی دنیای رنگی.......
.بعد یه جاهاییشم فقط اهنگ و ملودیش یادمه:دی
*باحال تر از این استاد روماتوی ما خودشه.خسته تر از ما اونه.حوصلش نمیکشه درس بده میپرسه ادامه بدم یا خودتون میخونین؟به این خیال که بگیم خودمون میخونیم خسته نباشبن.ولی کور خونده مام میگیم استاد بگییییین..
بعد اینجاشو ما کور خوندیم چون اون برمیگرده میگه:خب اینا که مهم نیس،اینارم خودتون نگا میکنین،اینارم تو فلان مبحث بختون گفتن،اینارم مریض دیدنی خودتون متوجه میشین.تمام پاشبن برین:|

*کلاس عملی جاشو داده به نظری.بدو بدو دارم میرم سمت کلاس.بچه ها از رو به رو میان.یه نفر بهم نمیگه خانوم فلانی نرو.نظری داریم.دمت گرم میم.دمت گرم.که ادم حسابم کردی و اطلاع دادی:)

*دیگه حرفم نمیاد.تماس فرت


  • ۱۵۰
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan