این یک پست گِلِگی میباشد با چاشنی اعصاب خوردی.با این اوصاف اگر علاقمند به خواندنش هستید رمز را بخواهید:)

  • ۱۷:۳۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳۲

131

  • ۰۲:۳۷

یکی هم باید باشد

که با دیدنش قلبت تاپ تاپ کند.خون بدود در صورتت.هیجان بیاید در رگهایت.یک دوست داشتن ناب بپاچد در لحظه هایت:)

وقت های نبودنش هم دلتنگی خفه ات کند.


این یکی که میگویم ،نیست که نیست.



*یکی مخم را بزند لطفا..و البته قلبم را

عسدن کسایی که تلاش میکننا ولی به مقصود نمیرسن.

شلا مخم زده نمیشه اخه..


**معذرت بابت بسته بودن کامنتدونی.دیکتاتوری مطلق برپا کردم:دی حرف فقط حرف خودمه:دی

امتحانا تموم شه باز میکنم ان شالله:)

  • ۱۰۷

130

  • ۱۴:۲۲

حقیقتش اینه که گذشته از اینکه هر ترم در مدت یک ماهه امتحانات کلی پیر میشم ،وقتی تو گروه میزنن که«بچه ها نمره ها رفت رو سایت» با دیدن همین جمله تو مدتی که از گروه بیام بیرون فایرفاکس رو باز کنم آدرس سما رو بزنم برم تو بخش کارنامه...هر لحظه ممکنه از زور استرس ترومبوزی چیزی جایی تشکیل شه و سکته کنم:|

کلیه پاس شدم:)))))) ولی تا نمره رو‌ببینم چن سال از عمرم کم شد به واقع..و چهارتار موم سفید شد..

اوضاعیه اصن دیدن این نمره ها.

خدایا شکرت:))))))

**دیروز که اون پستو گذاشتم درباب مصرف کننده بودن..قبلش تو خونه گفته بودم که:کی بشه منم یه درآمدی داشته باشم دستم تو جیب خودم باشه راحت شم.

صبح که بیدار شدم اس ام اس داشتم.حسابم پر شده بود:/ ینی پرتر شده بود.چون آخرین باری که بابا پول ریخته بود کمتر از یه ماه پیش بود که بعد اون جایی نرفتم و خرجی نکردم و درواقع هیچی ازش مصرف نشده...

بعله...من مشکل کمبود پول ندارم ولی بابا اینطوری برداشت کرده بودو حسابمو پر کرده بود.من دقیقا مشکلم اینه که بابا حسابمو پر میکنه و خودم هیچ کاری ازم برنمیاد:|

دانشگاه فرهنگیان از همون اول به دانشجوهاش حقوق میده .ینی من اگه بهمون ماهی پنجاه تا تک تومنی هم میدادن احساس خوشالی و خوشبختی میکردم.نمیدن که:(

  • ۱۲۹

۱۲۹ :|

  • ۲۳:۵۰

چرا کتابخونه بیمارستان امام رضا با اثر انگشته ورودیش؟هوم؟چرا واقعا؟؟

چی میشد منم میتونستم برم؟هوم؟

والا به خدا منم از همون قماشم:|

قهرم اصن:|

حالا خوب شد پرسیدما وگرنه میرفتم اونجا کتلت میشدم:)))

عاطی پیشنهاد داد که:خب برو اونجا یکی رو صدا کن بیاد برات انگشت بزنه با اون برو تو:|

انصافا دیگه اینقدرام واجب نیس اون کتابخونه رفتن که بخوام همچین کارایی بکنم:/

**دلم به شدت گرفته..در حدی که میتونم زار بزنم:(

***راسی...چقد گرونیه:(( چقد مرحله دانشجویی و آویزون جیب ددی بودن سخته:(

من الان یکی دو سالی هس که از مصرف کننده بودنم بیزارم موندم اونایی که نزدیک سی سالشونه و هنوز از جیب باباشون میخورن چطور زندگی رو تحمل میکنن به واقع:|

****نفرین خدایگان بر سی و سه جلسه پاتولوژی باد:( مگه یه درس و مبحث چقدرررر میتونه سخت باشه..

***** اخ دلم...گرفته :(((((

  • ۱۱۸

روز دختر و داد پسرا و عکس پروفایل و کوچ:)

  • ۲۰:۴۸

*امروز روز دختر بود وسط اون همه تبریک و حرفای تکراری یکی دو نفرو دیدم که جور دیگه ای به ماجرا نگاه کرده بودن و گفته بودن آااای دخترها درجریان باشید که اگر روزی به اسم روز دختر نامگذاری شده صرفا مورد تاکید قرار دادن بکارت بوده نه توجه به روح و لطافت و حق و حقوق دختر و...هرچیز دیگری!

من هرچی درموردش فکر کردم به جهت گیری نرسیدم که بدونم طرفدار تبریکای روز دخترم یا نکوهش و نقدش!

شاید یکم نگاه بدبینانه س!

من ترجیح میدم به تبریکای بابام شاد باشم و اینکه دخترشم :)) بقیه فکرمم بزارم رو پاتو که هفته بعد امتحانشو دارم:)

**پسرای همساده تو کوچه بازی میکنن..دادشون همه کوچه رو برداشته!با ادبیاتشون آشنایی ندارم.یک سوم حرفاشونو کلا نمیفهمم!

نمیزارن درس بخونم:|

***عکس پروفایلم تو تلگرام عکس یه بچه س که از اینستا برداشتم.هر نیم ساعت یه بار میرم نیگاش میکنم ذوق مرگ میشم:))

یه دونه از اونا لازم داره زندگیم:))))))

**** چه خبر شده ملت دونه دونه دارن بیانو ترک میکنن؟! کلا میرین یا کوچ میکنین؟؟

  • ۱۹۱

.

  • ۲۲:۱۵

از سخت ترین کارای دنیا برای من اینه که وقتی طرف میپرسه چرا نه؟

بگم :چون ترجیح میدم هم رشته و هم کارم باشه:|


همزمان دوتا حس مزخرف بهم دس میده.یکی اینکه خودم به خودم میگم چقد بی منطق و مزخرفی تو:|

و دومی اینکه حس میکنم طرفو کامل میبرم‌زیر سوال و نابودش میکنم:|


*گفتم خونو گند زدم؟گفتم میوفتم؟گفتم از سی تا سوالش فقط ده تاشو مطمئن جواب دادم؟

  • ۱۳۰

تابستان باید اینگونه باشد عایا؟

  • ۲۳:۲۷

*یه بنده خدایی داشت تعریف میکرد که :دختره تازه رفته بوده سر خونه زندگیش.مادرشوهر و خواهر شوهرش رفتن خونش مهمونی..

براشون چایی آورده..نشستن به صحبت،یه تکون خورده دستش خورده به یکی از چایی ها ریخته.پاشده جمعش کنه زده اون یکی رم پخش زمین کرده:|

بعد مادر جان بنده وسط خنده هاشون میفرمان:هاهاها هوهوهو ...عین مرضیه بوده خخخخ دست و پاچلفتی هی هی هی


من :|

بازم من :|

مجددا من :|


**من عادت به بلاک کردن ملت ندارم.دیگه تهش اینه که مثلا پیام یارو رو نمیخونم و جواب نمیدم.اذیتی نداره که خودش خسته میشه بالخره.

بعد دیشب یه یارویی رو که مهندس بود تو اینستا اکسپت کردم ریکوئستشو.مدت های مدیدی بود فقط برو بچس درمان رو اکسپت میکردم..تجربم میگه مزاحمت ایجاد نمیکنن:)

صبح دیدم اومده دایرکت که بیا آشنا شیم و یه چن تا پیام با همین مضمون..من خوندم و جواب ندادم:) ولی بلاکم نکردم.

رفته خواهرمو تو اینستا پیدا کرده پیام داده که من میخوام با خواهرتون آشنا شم.کمک کنین:|

برعکس من..آجیم همه رو فرت و فرت بلاک میکنه.

درجا بلاکش کرده:)))))  کلی خندیدیم به پیاماش:)

***یه موقعی بود به دوستام التماس میکردم تو رو خدا اینقد نخندین به فلانی.گناه داره به خدا..خجالت میکشه :/ اذیت میشه..این وسطام برا من بد میشه...بعد وقتی میدیدیمش یه جوری میزدن زیر خنده منم خندم میگرفت در معیت هم دولا میشدیم از خنده!

اخخخخخ...حالا یه فرصتی پیش اومده به یاروی فلانی بخندیم عوض اون روزا دربیاد خخخخخ

****حوصلم سررفته حقیقتا...برای همین دارم این خزعبلاتو مینویسم:|

***** کاش یکی بود میرفتیم پیاده روی:)

  • ۲۱۶

خون که بود و چه کرد

  • ۱۴:۰۰

خون مزخرف‌ترین درسه

نمیفهممش

جزوه های مختلف رو دارم امتحان میکنم و تو هرکدوم پر اصطلاحاتیه که نمیفهمم:|

بدترش اینه که به هر سال بالایی‌میگم وای من خون هیچی نمیفهمم.چه شیکری بخورم.پیشنهادت چیه:/

میگه:هاهاها..خونو که نمیخونن.دکتر عیشی خودش پاس میکنه:| برو این دو روزو تفریح کن:|

نمیشه که اخه،دیگه اقلکنش یه هشتی باید خود خاک بر سرم بگیرم که یه دو هم استاد بده پاس شم وقتی صفره صفرم چی:/

*کاشکی از غیب نمونه سوال برسه دستم..

  • ۲۳۴

یکی زیر خورشیدو کم کنه

  • ۱۹:۴۹

اینم از امتحان روماتولوژی.فک کنم پاس میشم.نامرد چقد از لوپوس سوال داده بود.مبحثی که نخونده بودمش:|

*.....


*انصافا،خداوکیلی،ناموسی...دو روز برای دوازده جلسه خون کمه..خونه بابا شوخی که نیس که ای بابا

*مانتوی مشکی پوشیده بودم مقنعه هم که طبق معمول مشکی..کلیپس نزده بودم.موهام ریخته بود دور گردنم...تا برم امتحانو بدم برگردم دو سوم آب و املاحم رو از دست دادم.دهیدراته شدم اصن.

چرا اینقد گرمه.جاده خرما پزونه:/

*فدای نثرو قلمم بشم که ادبیات و هنر ازش تراوش میکنه.ملتم وب مینویسن منم مینویسم:)

  • ۲۰۲

نگارنده جان داد از بس که تفریح نداشت

  • ۲۱:۳۵

یه بیماری داریم خب؟

عضله ها درگیر میشن.خب؟

از ضعف تو راه رفتن و بالا بردن دست ها شروع میشه تا میرسه به جایی که عضلات حلق و مری و...اینارم درگیر میکنه خب؟

بعد شخص درگیر غذایی که خورده ممکنه برگرده از بینیش بریزه بیرون!!!!

و خب مشکلات تنفسی و این صوبتا..



فقط لازم دونستم بگم خدا ان شالله همه مریضا رو شفا بده و اینکه..

خدایا ...شکرت

هزار هزار بار شکرت به خاطر تن سالممون:)


*شاید باورتون نشه اما اسم بیماری یادم نمیاد:((( تازه خوندما:(


*چه مریضیا و گرفتاری هایی هس خبر نداریم.اصن اوضاعیه.


*چرا بیان جان عنوان رو اجباری کرده واقعا؟!

  • ۱۶۵
۱ ۲ ۳
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan