یکجایی خسته میشوی از همه چیز و همه کس..
بودنشان در عین نبودشان آزارت میدهد.یا باید باشند تمام و کمال،یا هیچ نشانی ازشان نباشد.
یک جایی تصمیم میگیری فرار کنی از گذشته و آدم هایش.هرقدر سخت،هرقدر دردناک..
بغض میکنی ولی یک جایی مجبوری نقطه بگذاری تا نمک نریزد روی زخمت..
و به اینحا که میرسی یکهو آدرس وبلاگت رو عوض میکنی.آدرسی رو که شش هفت سال با آن نوشتی را عوض میکنی...و پاره های دلت را جا میگذاری در همان گذشته ها و میگویی خدایا...
هرچه بادا باد فقط،هوایم را داشته باش که این باد کلاهم را نبرد..
ب ب:خسته شدم هر چی نوشتم یکی پیدا شد به خودش نسبت داد:/