2.5.9

  • ۱۱:۴۴
۱_گوش چپم کامل گرفته،تقریبا هیچی باهاش نمیشنوم،اصن یه حالیم.خیلی بده گرفتگی گوش.باید شستشو شه.
.
۲_چهار روز تمام تو خوابگاه تنها بودم،هم اتاقیام نبودن،روز اول همین که یکم رفت به تاریکی داشتم از غصه دق میکردم ولی بقیه ش عالی بود.مجبور نبودم وسایلامو جمع و جور کنم که یه وقت نره زیر دست و پا.وسط اتاق میشد دراز کشید چون نمیرفتم زیر دست و پا:)) شبم که هر وقت دوس داشتم خاموشی میزدم.اصن عالییی بود.حالا از شنبه که دوباره چهارتایی شیم سخت میشه برام تحملشون:)
.
۳_شنبه امتحان پایان بخش داریم.قرار بود نماینده صحبت کنه و چهارشنبه پنجشنبه رو آف بگیره.
دکتر قبول نکرد آف شیم.امروز صبح پاشدم برم بیمارستان،لحظه خروج گفتم تلگرامو یه چک کنم.دیدم نماینده نوشته آفیم امروز.
آخه دکتر جان شما که میخوای آف کنی همون دیروز خوشالمون کن دیگه این ادا ها چیه:/
.
۴_طی یک ماه اخیر سه تا خانم باردار بستری بخش جراحی تو بیمارستانمون فوت شدن.این ینی افتضاح.
مورد آخری شکایت کرده از دکتر.

  • ۲۲۸

2.5.8

  • ۲۱:۱۴
هر سال شبای قدر میوفتاد تو فاصله بین دو تا امتحان ترم و من خونه بودم.خونه بودم و احیا میگرفتم.
امسال اما خوابگاه بودم.دارم از اولین شب قدر حرف میزنم.
دانشگاه برنامه احیا داشت تو ستاد ،از ده و نیم تا دو ونیم.نمیخواستم برم.چون سه شب میرسیدم خوابگاه و خب فرداش باید شش و نیم پامیشدم میرفتم بیمارستان.همه بخش ها اوکی داده بودن برای دو ساعت تاخیر حز بخش جراحی.
کلا برنامه ای برای قدر نداشتم.قرار بود بخوابم.میگفتم دعاها و خواسته هامو ردیف میکنم و از خدا میخوام بعدم همون سر شب میخوابم.طوری نیس که.
ده و نیم بود جزوه م دستم بود داشتم درس میخوندم.میخواستم تا یازده بخونم بعدم مسواک و خواب..
گوشیم زنگ خورد،هانیه بود،گفت بیا اتاق تی وی اینجا خودمون احیا بگیریم.به طور پیش فرض مطمثن بود که حتما احیا نگه میدارم.بدون اینکه بپرسه گفت بیا..
با تعجب گفتم مگه میخوای بیدار بمونی؟!!!!
گفت آره دیگه،تو نمیخوای؟
گفتم والا برنامه م خواب بود.
گفت باشه من اینجا بودم گفتم به تو هم خبر بدم اگه دوس داشتی...
بعدم خدافظی کردیم.
رفتم برسم به ادامه جزوه م..اما دیگه تمرکز نداشتم.
فک کردم هانیه یه نماد بود یه وسیله،اونی که زنگ زد خودِ خودِ خدا بود که گف واسه چی می خوای بخوابی بیا که میخوام بشنومت...
پاشدم رفتم.
من اون شب از طرف خدا خیلی رسمی دعوت شدم برای شب زنده داری:)
.

پ ن:ولی فرداش بازم اون بنده ای خدا دوس داشت نبودم.
  • ۲۶۲

2.5.7

  • ۱۲:۲۹
خببببب...امروز از اون سه شنبه ها بود که قرار بود تخت مورنینگ فردا انتخاب شه.نشستم نقشه کشیدم و به نمایندمون یه اس دادم که:خاطره جان عزیزم من برگشتم شهرمون احتمالا فردا صبح ترسم بیام بیمارستان گفتم اطلاع بدم.
و خب همین کافی بود که من تخت نداشته باشم:)))
صبح وقتی رفتم بیمارستان که مطمئن بودم تختا تقسیم شده و نت ها گذاشته شده.
و اینگونه شد که این هفته رم جهیدم و موند یه هفته و یه چهارشنبه ی لعنتی دیگه:)
.
امروز موعد تعیین اتاق خوابگاه ماها بود.من البته دیروز هم رفتم.رفتم و وقتی مسئول فهمید ورودی ۹۲ ام و زودتر رفتم گفت فعلا نمیتونم اسمتو بنویسم ،این کنار مینویسم اسمتو که اگه تا فردا بچه های ۹۱ای پر نکردن اسم تو را وارد کنم.منم اتاق ۳۰۳ رو انتخاب کردم.بغل اتاق الانم.قبل من هم فقط یه نفر بود.
به هانیه چیزی نگفتم ،گفتم فردا دوباره میرم دیگه،با هم میریم همونجا اگه ۳۰۳ خالی بود هانیه هم اسمشو اونجا مینویسه نبود جفتمون یه اتاق دیگه میریم.
امروز صبح که من دیر رفتم بیمارستان هانیه خودش تنها رفته بود ستاد،زنگ زدم که دختر کجایی که گفت اتاق ۲۰۷ اسممو نوشتم تو هم بدو بنویس یه نفر جا مونده،خودت نباشی اسمتو نمینویسه:|
حیف که دیگه از ستاد زده بودن بیرون چون من دوس داشتم طبقه سه میبودیم نه دو.
منم رفتم و اسممو نوشتم همون ۲۰۷ هانیه.
۳۰۳اتاق بهتری بود ولی اون نفری که قبل من اسمشو نوشته بود لاوین بود که الان هرروز میبینمش یه سلام نمیکنم بهش،بعد خجالت کشیدم دو ماه دیگه برم باهاش تو یه اتاق:))
.
هیشی دیه اینجوری شد که سال دیگه رو ایشالا تو اتاق ۲۰۷ ایم:)
  • ۲۴۷

2.5.6

  • ۰۸:۲۴
یکی از بچه های کلاسمون به اسم مریم سر یه مسائل بی خودی باهام سرسنگین شده بود در حدی که حفظ ظاهرم نمیکرد و یهو میدیدی به کناریم سلام میداد و حال احوال میکرد و منو کلا نمیدید:|
دیشب خواب میدیدم یه گربه ای پشت پنجره س مام چن نفر داشتیم باهاش بازی میکردیم یهو دیدم عه مریمم هس یه پرده ای اون وسط بود اونو یه جوری گرفتم همو نبینیم کلا چون طبق معمول میدید میخواس خیلی تابلو بی محلی کنی.
یهو خودش پرده زد کنار با لبخند بهم دست داد و احوال پرسی کرد!
بعد از صبح که پاشدم داشتم فک میکردم مریم تو خواب من چیکار میکرد و چرا مهربون شده بود و تعبیرش چیه و...
که همین چن لحظه پیش تو سالن طبقه اول بیمارستان دیدمش لبخند تحویل هم دادیم و سر خم کردیم به نشانه سلام:) دیدم تعبیر خاصی نداشته:)
فک کنم چون یهویی دید مغزش فرمان نداد رو برگردونه.حالا جلو مردم بود بازم رو برمیگردوند:)
شایدم الان بره واسه دوس پسرش تعریف کنه که:سرصبحی این دختره رو دیدم روزم خراب شد:)
  • ۲۵۵

2.5.5

  • ۱۹:۱۲
سه شنبه میریم برای انتخاب اتاق واسه سال بعد.
نمیدونم بمونم تو همین اتاق یا برم اتاق جدید با هانیه.

اینجا بمونم خوبیش اینه که شرایط قبلیه که بهش عادت کردم ،زحمت جابه جایی وسایل هم ندارم،موقعیت اتاق از نظر نزدیکی به آشپزخونه هم خوبه،تازه اینجا بچه ها وسایلشونو طوری چیدن که من یه کمد بیشتر دارم:)
بدیش اینه که سمیرا اینترن میشه و شرایطش تغییر میکنه،فریبا نامزده و احتمالش هس عروسی کنه و بره،و بره احتمالا دوست بهسا بیاد که نمیدونم ترکیب بهسا و دوستش چی میشه:/
.
با هانیه برم یه اتاق دیگه کلا شرایط جدید پیش میاد ولی فک میکنم با هانیه باشم خوب باشه برام.ولی خب فقط فک میکنم مطمئن نیستم:)
  • ۳۱۵

2.5.4

  • ۲۳:۵۱
امروز یک کلمه هم درس نخوندم.هر بار کشیک میمونم با اینکه حدودای شش،هفت خوابگاهم ولی تا فردا صبحش خستگیم نمیره.تو خوابگاه اینطورما اگه شرایط طوری بود که بعد کشیک جای خوابگاه میرفتم خونه،سر یه ساعت حالم جا میومد.
دو هفته دیگه امتحانه و من خیلی عقبم،امروزم که استاد میگفت بچه های گروه قبلی حتی افتاده با ۶ هم داشته،بلا به دور.
.
.
آدرس وبلاگ یه کوچولو تغییر کرده به خاطر اینکه نمیخوام همکلاسیام بخونن.الان فقط یکی از دوستای دنیای واقعیم دسترسی به این صفحه داره.
تو هم به کسی نگو،باااشههه؟:)
  • ۳۲۶

2.5.3

  • ۱۹:۰۴
امروز رو میزارم در شمار پرکارترین روزای زندگیم در بخش جراحی.
دوساعت تمام درمانگاه بودم که نصف بیشترش سرپا بود بعدم کشیک،کشیک رو اینبار نتونستم زود آف بگیرم همه مدت رو هم جلوی استیشن سرپا بودم.
اکسترن کشیک عملا هیچ کاری واسه انجام نداره و تو بگو اگه یک هزارم درصد وجودش مفید باشه:|
.
مورد داریم یه ماه میره بخش ،سر یه ماه با رزیدنت بخش این رل میشه اونوقت من چهارساله اینجام ول معطلم:|
.
خودشم این موردی که میگم اصلا هزار ماشالا از یکی تموم نشده خبر رلش با دیگری میرسه کیساشم یکی از یکی بهتر! بعد من با یکی که پیشنهاد داده بود چن سطری چت کردم عذاب وجدان گرفتم و باورم اینه که خدا بابت همون چن سطر منو مجازات میکنه و مثلا محازاتش میتونه تحمیل سینگلی بر من باشه:دی
.
گفتم که کیساش یکی از یکی شاخ تره اینبارم دیگه یه جوری زده تو خال که برای اولین بار تو بیوی اینستاش ذکر کرده این رلیش رو.
.
خدا بدهد شانس:)
  • ۲۴۴

2.5.2

  • ۰۰:۰۶
خب خوابگاه همینه دیگه..
ساعت دوازده شب رو گذشته ولی دوست هم اتاقیم اومده و آهنگ باز کردن:|
من اگه خدا بخواد فردا کشیکم و دوس داشتم الان بخوابم ..چه خیال محالی:)
.
فردا ولادت امام حسن مجتبی ست،درسته؟
هربار سر این مناسبتا ذوق مرگم و انگار که یه فرصت طلایی گیرآوردم برای اجابت شدنم از جانب خدا ولی خب راستش خدا یه چیزایی رو اعتقاد به اجابتشون نداره:)
دعا میکنین؟:) با تچکر
  • ۲۵۳

2.5.1

  • ۱۲:۵۰
بخشای ماژور چقد خسته کنندن،هی کش میان و تموم نمیشن.یه ماه میگذره همه دوستات بخشو تموم میکنن و میرن بخش جدید تو همچنان همون جایی که بودی.
جراحی هی داره کش میاد.بدیش اینه که ما اتند سختمون مونده دو هفته آخر:/ هم راند میکنه و سوال میپرسه هم مریضاش خاصن و احتمال اینکه برای مورنینگ چهارشنبه انتخاب شه زیاده.
چهارشنبه ها مورنینگ با اکسترنه..
چهل و هفت هشت نفریم ،کلا هشت هفته بخش داریم،هشت تا چهارشنبه،هشت نفر بدشانس که مریضاشون انتخاب میشه واسه مورنینگ..شش تاش رفته و من خوش شانس بودم تو این شش هفته.امیدوارم این دوتا چهارشنبه ای که مونده هم بجهم:)
جالبیش اینجاس که تمام این شش هفته فقط از دخترا انتخاب شده تا حالا تخت هیچ پسری برای مورنینگ انتخاب نشده:|
.
.
چهارشنبه نشسته بودم تو ماشین،راننده بهم گفت بیشتر بهت میخوره سال یک باشی:))))) خیلییی وقت بود کسی از این حرفا که سنت کمتر نشون میده بهم نزده بود:دی
  • ۲۲۷

2.5.0

  • ۲۰:۳۲
این چن روز تعطیلی تو خونه همه چی آماده و دم دست بود،اما از فردا که برم خوابگاه باز برای اون شام بدمزه باید سه طبقه برم پایین و کلی صف واستم.
بعد این چن روز تا لنگ ظهر خوابیدم حالا سه شنبه کی حال داره شش و نیم بیدار شه بره بیمارستان و نت بزاره واسه مریضا:/
.
میگم خدایاااا..
میشه این تب کنگو ی لعنتی زودتر تموم شه بره پی کارش و کمتر جون بگیره؟
  • ۲۰۸
۱ ۲
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan