- شنبه ۱۹ تیر ۹۵
- ۱۵:۰۳
اینطور کهمیگن جمعه بعدی کنکوره.برای منِ تجربی کنکور یعنی جمعه.پنجشنبه و شنبه واسه من یاداور کنکور نیس.
یه لحظه رفتم وب قبلی یکی دوتا کامنت داشتم درمورد کنکور..یادش کردم:)
چه روزای مزخرفی بود.قشنگ یادمه این روزای آخر چه حالی داشتم.
روز کنکور هم به معنی واقعی داشتم به ملکوت میپیوستم!همه عمومی هارو در حالی جواب دادم که تصویرم تار بود و منتظر بودم هر آن فشارم به صفر برسه و بمیرم! بعد برام واضح بود که باید یه چی کوفت کنم حالم بهتر شه اما هیچچی به معنی واقعی کلمه هیچ چی از گلوم پایین نمیرفت.
یادمه نیم ساعت تو عمومیا اضافه اوردم یک ساعت تو اختصاصیا.ازبس که با تکنیک ضربدر منفی قلمچی تو خونه ازمون زده بودم:))
رتبه م که اومد..خواب بودم.بابا تو اداره رفته بود سایت سنجش و زنگ زد که رتبه ت شده فلان(داش رتبه کشوری رو میخوند و صداش نگران بود چون فک میکرد قبول نمیشم) با اون کشوری حدس زدم منطقه م حدودای نهصد میشه .ادرس دادم که رتبه فلان قسمت رو بخون و گفت شدی نهصدو بیست و یک.
گفتم خب پزشکی قبولم، یحتمل ارومیه.خدافظ.
و گوشی رو دادم دست مامان و به ادامه خوابم پرداختم.
بعد مامان در همون حالت اومده بود ماچ مالیم میکرد و کمی ابراز نگرانی که مرضیه خوبی؟چرا خوشال نیستی؟
خوشال نبودم چون فک میکردم رتبه م باید هفتصد هشتصد بشه:(
رفته بودم آرشیو نودو دوی وب بلاگفارو میخوندم..یادم افتاد چقددررر رویای دست نیافتنی بوده برام پزشکی،و الان دارم اون رویا رو زندگی میکنم به هیچوجهم احساس خوشحالی و خوشبختی نمیکنم:|
*این پست مربوط به آخرین آزمون قلمچیه..روزای مزخرفی بود.دوهفته به دوهفته میرفتم آزمون میدادم بعد جلوی سیستم منتظر کارنامه بودم.مامان پشت سرم وایمیستاد.همیشه هم ترازم شش و خورده ای بود:/ حالا فاجعه وقتی بود که نیبت به ازمون قبلیم افت میکردم.تا آزمون بعدی مامان زندگی رو برام جهنم میکرد.«چرا تا حالا خوابیدی،پاشو درس بخون_چرا نشستی تلویزیون میبینی،برو درس بخون_چرا اینقد آروم غذا میخوری تندتر بخور برو درس بخون_چرا برای میوه و چایی میای اینجا،برو تو اتاق سر درست واست میارم....» منم میرفتم تو اتاق درسم نمیخوندم:| الان میگم کاش وقتایی که تو اتاق بودم میدرسیدم که خابگاهی نشم:(
*و این دوتا مربوط به سه روز قبل کنکور و روز بعد کنکوره:)
وبلاگ نویسی اینش خوبه ..که میتونی از تک تک صفحاتش حس و حالای گذشتت رو بیرون بکشی و دوباره زندگیشون کنی:)
گلی نوشت:اینجا یه جوری داره بارون میزنه انگار نه انگار تابستونه:)
- ۲۵۷