- شنبه ۶ شهریور ۹۵
- ۱۵:۴۸
*دیروز رفته بودیم خارج شهر :) اینقد عکس گرفتم که تازه الان با دیدن عکسا میفهمم کجا بودم و چه شکلی بوده.
چن تاشونو چیدم تو یه کادری و گذاشتمش اینستا.سر دو دیقه ورش داشتم.
ینی در واقع به یه «که چی» گنده رسیدم.که چی که عکسامو بزارم اینستا:|
واقعا فازمون چیه عکسای شخصیمونو عمومی میکنیم:/
بین همشون سووارم رو بیشتر درک نمیکنم.ینی لحظه به لحظه چک این میزنن:|
که چی مثلا؟!
**ینی میشه یه روزی برسه که من وقتی چارتا درخت دیدم میمون درونم بیدار نشه و ازشون بالا نرم؟!
یا مثلا رودخونه دیدنی کودک درونم اینقد شیطنت نکنه که آخرش موش آب کشیده شم؟ینی میشه؟
***خبر رسیده از بیستم کلاسا شروع میشه.از همون دیشب که این خبر رسید یه بغضی گلومو گرفته:( اگه همکلاسیای منن که همون بیستم همه سر کلاسیم در حدی که استاد میاد جمعیت رو میبینه تعحبش به قدری بالا میزنه که به زبون میاره!
****هنوز نمره های پاتو و سمیورو نزاشتن:(
*****رفتن به خابگاه ،مستقر شدن،عادت به اتاق و هم اتاقی های جدید و کلا زندگی تو خابگاه غم انگیزترین اتفاق زندگیمه که هرگز نمیتونم باهاش کنار بیام.الان که بهش فکر میکنم گریه م گرفته!
- ۱۶۳