- پنجشنبه ۲۹ مهر ۹۵
- ۱۵:۳۲
کلاس قلب بود
دستم رو تکیه سرم کرده بودم و داشتم استادو نیگا میکردم.
استاد عینک به چشمش داشت،نور منعکس شده بود چشماشو نمیدیدم که کی و کجا رو نگا میکنه.
وقت نهارم بود یه ربع به یک،بچه ها هم گفتن سلف بیمارستان تا یک غذا میده.
حواسم پی نهار بود.
فهمیدم استاد سوال میپرسه اما دقت نکردم چی!ته سوالشم که داش مکث میکرد منتظر جواب شه یه خانوم دکتر گفت.
من استادو نگا میکردم ولی به خاطر انعکاس نور نمیدونستم استاد کی رو نگا میکنه،فقط میدونستم که سمت ماست:)
بعد گف خانوم دکتر خوابین؟!
حالا من با همون سر تکیه داده دارم فک میکنم خدایا ینی با منه؟!!
سرمو بلند کردم که تغییر پوزیشن بدم که ینی من بیدارم.همین که سرمو بلند کردم گف آها الان بیدار شدین:) اصلا منو نمیدیدین:))
اینقد مهربون و با لبخند اینارو گف میخواستم بگم من کی م؟اینجا کجاس؟ نهار نخردمییی (با لحن بابای نقی تو پایتخت)
ولی خب خنده امون نداد و فقط تونستم بگم ببخشید:)))))
عاشقشم..پر از دانشه:)) طوری که نمیدونه از چی و کحا بگه،هی از یه مطلب میپره به یهچی دیگه:)
- ۲۰۶