- جمعه ۱۳ مرداد ۹۶
- ۱۲:۵۳
هفته ای که گذشت، سه شنبه ش کشیک بودم.شب قبلش نشستم مبحث BPH (پروستات) رو خوندم و به خدا گفتم:خدایاااا بچه های دوره های قبلی میگفتن هفته اول پروستات ارائه میشه.منم که الان خوندمش،مبحث راحت و کم حجمی هم هست.میشه فردا که کشیکم یه مریض پروستات بخوره به پستم و تو مورنینگ هم همون انتخاب شه،ارائه بدم خلاص شم؟
ارائه میوفتاد روز چهارشنبه که استاد نمیومد و مورنینگ رزیدنتی بود ینی جو سنگین نبود.هفته اول بخش هم بود که باعث میشد خیلی انتظار بالایی نداشته باشن ازت.
خلاصه..فرداش راس ۴ بعدازظهر بیمارستان بودم.هنوز چهار تای دیگه مون نیومده بودن.از پرستار پرسیدم مریض جدید اومده؟گفت تخت چهار داره میاد از اورژانس.
گرفتم نشستم که حالا هر وقت اومد..
نگو یه چن لحظه بعدشم مریض اومده و من نفهمیدم.
کم کم بچه ها اومدن و یکی از پسرا هم رفت تخت چهار رو شرح حال گرفت و نوشت.
منم دو تا مریض دیگه نوشتم.
نصفه های کشیک بود که رزیدنت کشبک گفت فردا پروستات ارائه میشه.
حالا پروستات کدوم تخت بود؟دقیقا تخت چهار.
ینی نابود شدم.میخواستم همونجا بشینم گریه کنم که خدا یه مریض پروستات فرستاد واسم اونم زمانی که هیچکدوم بچه ها نبودن اما من عین گاو نشستم و نرفتم مریضو مال خودم کنم.
ساعت هشت نه شب بود و سه تا تخت خالی داشتیم داشتم به خدا میگفتم خدایا مرسی که اینقد خوب بودی باهام ولی دیدی که فرصتو از دست دادم خو چی میشه یکی از این سه تا تخت پروستات بیاد و فردا به جای تخت چهار اون ارائه شه:/
نیومد،مریض پروستات نیومد.
من دو تا مریض نوشته بودم یکی تورشن بیضه که عمل شده بود یکی هم هایپوسپادیازیس.
ده و نیم بود و داشتم میرفتم سمت پاویون و به خدا میگفتم خدایااا چی میشه فردا این تورشن هم ارائه شه؟چی میشه اصلا رزیدنت بگه هر کی داوطلبه؟
بعدم با خودم میگفتم نه بابا امکان نداره رزیدنت که گف فقط سنگ و پروستات قراره معرفی شن.
رفتم خوابگاه مبحث تورشن رو هم خوندم و آماده بودم.و همچنان عصبی از دست خودم که چرا تخت چهار رو تحویل نگرفتم و آخ چی میشددد اگر تورشن هم معرفی شه.
صبح راس هفت و نیم بخش بودم.مریض دیگه ای نیومده بود.
رفتم سر مورنینگ.تخت چهار معرفی شد،تخت پنج و بیست و نه هم همینطور.
بچه ها هیچکدوم آماده نبودن رزیدنت عصبی شده بود از کم کاریشون و البته افتاده بود رو دور تمسخر ما اکسترنا.
باورتون نمیشه ولی برگشت گفت «خببب اینا که نمره نگرفتن کسی داوطلب هس؟»
ینی دقیقا همونی که از خدا خواسته بودم و ته دلم هم میگفتم نه بابا این که امکان نداره.
امکان دار شد ولی من باز عین ماست نشستم و نگا کردم و نرفتم مریضمو معرفی کنم:/
سر مسخره کردنش اعتماد به نفسم صفر شده بود خو.
گذشت..چهارشنبه ها اگه تا دوازده شب غذا رزرو نکنی سامانه بسته میشه.ساعت ده بود و اصلا حواسم به رزرو غذا نبود.
تلگرامو باز کردم دیدم یکی از بچه هایی که هرگز تو گروه حرفی نمیزد پیام داده که دوستان رزرو غذا یادتون نره!
ینی نباید من فدای همچین خدایی شم؟
اون یکی دو روز رو خیلی ویژه تر از همیشه دستاشو زده بود زیر چونه ش و داشت نگام میکرد و انگار میگفت تو خراب کن من درست کنم.میگفت هر چی تو بگی:)
- ۲۴۶