- چهارشنبه ۳۱ مرداد ۹۷
- ۲۳:۰۹
یکبار هم سوار اتوبوس شده بودم و داشتم به چیستی و چگونگی زیستن فکر میکردم که رسیدیم و پیاده شدم.
هزار تومنی شق و رقی را دادم به راننده( اعتقادی به کارت الکترونیکی،صرفه جویی در زمان و از این قبیل ندارم برعکس دوس دارم راننده را سر برگرداندن مابقی پول معطل کرده روی تک تک طناب های عصبی مسافران لی لی کنم) راننده پونصدی را سمتم گرفته گفت صدی نداری؟
گفتم نه.و نمیدانم چه کنش و واکنش هایی در ذهنم به وقوع پیوست که فکر کردم با گرفتن پانصد تومانی در ازای دادن هزار تومنی و نداشتن پول خورد ،مقداری اضافه تر داده ام به راننده بابت انعام که مثلا دست خوش خوب رانندگی کردی چاله چوله ها رو خوب رد کردی از دام چراغ قرمز ها گذشتی و ایول اینم انعامت.
سر خوش از این مقدار بخشندگی خود سرم را به زیر انداخته برگشتم بروم پی کارم .
چند قدم نرفته بودم که ندایی درونی گفت: ای مشنگ،وقتی هزار دادی و پونصد گرفتی و صدی هم نداشتی ،صد تومن کمتر دادی فی الواقع هوشنگ اعظم!
در این هنگام که پرده های غیب کنار رفت و به وقایع آگاه شدم برگشتم سمت اتوبوس و دیدم اتوبوس همراه با راننده و همه ی مسافران جز من،در همان جا ایستاده و تکان نمیخورد.
مجدد سرم را به زیر انداخته در افق محو شدم و صحنه را ترک کردم چون به هر روی صدی نداشتم و راننده با علم بر صدی نداشتنِ من،آن پانصدی را تقدیمم کرده بود.
- ۲۶۵