- شنبه ۱۴ مهر ۹۷
- ۰۰:۱۶
اکنون ساعت از دوازده شب گذشته و تاریخ چهاردهمِ مهرِ هزارو سیصد و نود و هفت را نشان میدهد.
شب جهان را فرا گرفته،تاریکی سایه گسترده و من اینجا،تنها..به تو می اندیشم.
که نیستی،که چون همه ی بیست و چهار سالِ گذشته نیستی.
نمیدانم کجایی،اسمت چیست،رنگ چشمانت،علایقت،کارت..هیچکدام را نمیدانم.
خنده دار است ولی گاهی به اسمت فکر میکنم..
صدای باد که از لای پنجره سوت میکشد افکارم را آشفته میکند.اخبار اعلام کرد که در چند روز آینده هوا رو به سردی میرود.
میدانی..اینجا همیشه سرد است.درونم را میگویم.
کاپشن و پتو و بخاری درون آدمی را گرم نمیکند.
کسی میگفت آدم دلش به آدمی گرم است.راست میگفت.
راستی کجایی؟
- ۲۰۸