از فضای عشخ و عاشخی که بیایم بیرون عارضم خدمتتون که بدبخت شدم. ینی نشدما ولی خب مشخص شدن روز امتحان یادم آورد که چه نسسته ای ماهی گلی که دو روز دیگه امتحان داری.
شصت و دو جلسه خود اساتید تدریس کردن یه ده تایی هم مبحث هست که تدریس نشده ولی مورد امتحانه :| مجموعا میشه حدود هفتادو دو مبحث.
صدو سی و شیش تا سوال تستی به همراه بیست تا سوال تشریحی.کنکوریه واسه خودش لامصب.
اوهوم ایهیم اینو رفتم تو کانال بنویسم بعد فک کردم امکان داره کلی تلفات داشته باشم گفتم اینجا بگم که عاغا کانال ابوطالب پر ه ویساشه.بعععددد من ویس که باز میکنم گوشیمسنسورش فعال میشه انگار که یکی زنگ زده باشه بهم ،محل خروجی صدا جابه جا میشه. حالا نمیدونم چجوری توضیح بدم ولی دقیقا مثل وقتی که تماس تلفنی دارم همون میزان صدا همون کیفیت بعععددد میرم ویسای ابوطالبو باز میکنم و میگیرم در گوشم و تصور میکنم که زنگ زده بم خخخخخح ینی ممکنه یه همسان داشته باشه طرفای ما؟ خودایا ینی همین دقیقا همین که روم به دیوار ولی همکارم هم باشه [آبکش را جلوی صورتش گرفته تبخیر میشود]
پ ن: شاید باورتون نشه ولی رای ندادم بهش.آخه میدونین که به از هم گسیختگی عضلات تحتانی مبتلام بعد اینام سامانه پیامکی ندارن مث که :|
از هیژده نوزده سالگی به بعد،یادم نمیاد عاشق شخصیت های تلویزیونی شم ولی حالا تو بیست و چهار سالگی همچون یک دختر هیژده ساله عاشخ ابوطالب شدم. چقدر شیرین،چقدر عاقا،چقدر شیک فتبارک الله احسن الخالقین
دیشب سه نصف شب اومدم بنویسم اینجا کسی بیدار است و اگر چراغی روشنه از ترس مشروط شدنه و این حرفا،یاد حرفای ویار تکلم افتادم که گفته بود قبلا خاطرات تو دفتر خاطره نوشته میشد و تو گنجه گذاشته میشد الان اومده تو صفحات مجازی و وبلاگا رو زرد کرده گفتم زرد تر نکنم فضا رو یا قهوه ای حتی !
امشب پونزده مرداد نود و هفت آخرین شبیه که تو اتاق ۲۰۷ میگذرونم. همه لوازمم رو جمع کردم و به هر بدبختی بود چپوندم تو کمد.کلی لباس و مانتو و شال داشتم اونارم چپوندم تو کوله ی زبون بسته م. فقط مونده پتو و روتختی و بالشم که اونارم صبح میزارم تو کمد درشو قفل میکنم و میرم. نمیرم تعطیلات میرم فرجه ی ده روزه ی یه امتحان هفتاد و سه جلسه ای ولی همین که خونه م عالیه. الان باید بگم خداحافظ کله ی صبح بیدار شدنا،خداحافظ اتوبوس سواریا،خداخافظ مریضا،خداحافظ از خواب پریدنا با زنگ گوشی هم اتاقی.. سلام غذاهای خوشمزه ی مامان پز،سلام تنقلات خوشمزه ی بابا خر!!(خریده شده توسط بابا)
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد. اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو. منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه.. پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)