- يكشنبه ۲۷ تیر ۹۵
- ۰۱:۳۶
گفت:چه خبر از درسا؟کجاهارو خوندی بپرسم ازت؟
گفتم:خیلی چیزی نخوندم ،تازه یه مصیبتم دارم باید پاشم هلک هلک بیام ارومیه ،بیمارستان،که چی؟یه شرح حال بگیرم:(
گفت:بخش خاصی باید باشه؟
گفتم:آره،داخلی
گفت:اتفاقا من فرداشب کشیک داخلیم..چه کاریه پاشی بیای.من که باید شرح حال رو بگیرم یه عکس میگیرم میفرستم واست.
گفتم:وای نه..تو روخدا،زحمت میشه اخه،راضی نیستم.خودم میام انجام میدم.
(حالا تو دلم عروسیه ها)
گفت:نه بابااا،چه زحمتی،یه عکس گرفتنه دیگه.شرح حال که به خاطر تو نیس.جزء وظایفمه:) عکسم که کاری نداره.فقط باید مریض بیاد.
_و اینگونه بود که من خواستم امشب کسی مریض بخش داخلی شه.و از این خواستم به شدت وجدان درد دارم:(((
*دیدین که،خودش حرف درس رو پیش کشید و خودش داوطلبانه خواس برام عکسارو بفرسته:) هیشی دیه ،فرستاد.الان من شرح حالم آمادست:))
*بعد نگاش که میکنم میبینم واقعا من بلد نبودما!یه چیزایی پرسیده نوشته که کلا نمیفهمم.
حالا اکه بچه ها خواستن برن یه دورم باید باهاشون برم بلکه یه چیزی حالیم شد.
*از همکلاسی هایی که این پست رو میخونن خواهشمندیم :بین خودمون باشه داداش!بین خودمون باشه خواهر!
با تچکر بوج بوج
*من چقدر ساده و روراستم خدایی:|
- ۲۵۴