یک شرححالی بدم از دیشب تا الانم:
دیروز نت خابگاه وصل نمیشد و دلیل جامع و کاملی بود برای حالگیری..اومدم بسته خریدم اونم قد نداد و کانکت نشد.
حالم بالکل گرفته شد،گرفتم خسبیدم:)
بیدار که شدم رفتم برا ماه عسل.وسط ماه عسل غذا آوردن.بگذریم از صف طولانیش.تو برنامه غذایی اینطوری اومده بود که افطار قیمه،سحری چلومرغ.منم که قیمه های اینجا رو هیچرقمه نمیتونم بخورم فقط سحری رزروکردم که تو برنامه مرغ بود.
بعد اون صف طول و طویل بالخره نوبتم رسیده خانومه میگه چی زدی میگم یه دونه سحری.ورداشته قیمه داده بهم که به ما اینطوری گفتن.
منم داشتم از گشنگی میمردم ینی میگفتم غذا برسه دستم قورتش دادم.قیمه رو که داد میخاستم همونجا زار بزنم.
ادامه ماه عسلم بیخیال شدم اومدم بالا.مامان زنگ زده حال احوال پرسی.
هرچی غر داشتم ریختم به جونش.میگه خب پاشو برو بیرون یه چیزی بخر.میگم نمیخام.میگه خب غذا برده بودی اونو گرم کن بخور.میگم نمیخام اونو نگه داشتم برا سحریم.
تلفنو که قطع کردم یکم گذست تازه یادم افتاد که الان مامان طفلیم هیچی از گلوش پایین نمیره.
خاستم برنگم یه دروغی سرهم کنم که صدای سرپرست پیچید که اونایی که ظرف گذاشتن بیان ببرن.
منم که فک کردم همه غذاشونو گرفتن پریدم پایین اگه سوپ مونده باشه بردارم که دیدم هنوز چن نفر دا ن غذا میگیرن.اسمشونم علامت نمیزدن.
گفتمخوب شد دیگه الان مرغم میگیرم.عاغا نفر جلوییم مرغو گرف خانومه گف تموم شد.داشتم به این نتیجه میرسیدم که قسمت نیس.که گف فقط یه رون مونده!
هیشی دیه گرفتم اومدم به مامی هم زنگیدم خبردادم ناراحت نباشه.حالا چقدم قسم خوردم تا بتور کرد بماند:)
اون وسطا هم کلی یقه خدا رو گرفتم که داشتیم مشتی؟!اینجوریه؟
خلاصه جونم براتون بگه که اینجانب یه همچین شخصیتی دارم:/ یه وقتایی چنان همه چی میخوره تو ذوقم که کلا قهر میکنم:)) قطعی نت این وسط خیلیییی تاثیر داشت.
اماااا سکانس دوم
شب ساعت یکمیخاستم بخوابم دیدم دو سه ساعت دیگه میخام پاشم واسه سحری .گفتم بزار چایی رو اماده کنم بریزم تو فلاسک ،سحری شاید حوصلم نکشبد اب بزارم.و قرار بود همون غذایی که از خونه اوردم ودیشب حاضر نشدم بخورمش مال سحریم باشه:)
چایی رو اماده کردم..حدودای یک ونیم بود خابیدم.سه و نیم الاذم گوشیم زد.خاموش کردم اومدم دو دیقه چشامو ببندم بازش که کردم ده دیفه به پنج بود
آااااییی دلم سووووختتتت که نگوووو فلاسک رو دست میزدی داغ داغ بود.غذامم تو یخچال:(((
هیشی دیه الان بدون سحری روزه تشریف دارم.یکی بود میگف مگه شترم روزه بگیرم.
الان حس شتر بودن و کوهان داشتن،دارم به واقع:))))
هعیییی..هرروز این موقع ها از یونی که میومدم یه بطری آب سر میکشیدم..ای لعنت خدا بر یزید:)
*ترم رو به اتمامه و اتاقا در حال عوض شدن.همیشه خدا اخرین ورودی هستیم که اجازه تعویض داریم فلذا! همه اتاقا پر شده.
نقل مکان کردیم به ۳۰۴،البته اسمی.فعلا تشریفمان در همین۴۰۷است تا اتمام امتحانات:)
*بادم باشه ناخونامو کوتاه کنم تایپ کردن سخته:)
*چقد صوبت کردم..
*راستیی..دوستای گل گلابی که احوال پرسیده بودن عارضم خدمتتون که خوبم.مگه میشه کامنتای پرمهرتون باشه من بد باشم:) منتها دل است دیگر یه وقتایی عیب میکنه:))
فدای مهربونیتون،تماس فرت