- چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۹۷
- ۰۹:۵۷
- ۱۵۱
باید یه نامه بنویسم بندازم تو صندوق پیشنهادات خدا و توش بنویسم:
با سلام خدمتِ جنابِ خدا
این بنده ی خطاکارِ پریشان حال که از بدِ روزگار زندگی اش حالت خوابگاهی دارد خواستار این است که در ویرایش بعدیِ انسان ها،دماغشان را بالاتر از چشم هاشان قرار دهی.
تا وقتی یکی از اهالی اتاق به علت بدخوابی،گرسنگی یا زودشروع شدن مورنینگ مجبور است زودتر از بقیه بیدار شده چراغ را به یک آن روشن کند،ما بقی بتوانند سریع پتو را تا چشمهایشان بالا ببرند و چشم ها را بپوشانند بدون اینکه در اثر عدم نفوذ اکسیژن خفه شوند.
.
جسارت این حقیر را ببخشایید.
با تشکر
بوج بوج
.
پ ن: حواستون هس امروز ولادته؟
پ تر ن : t.me/sukuteporhayahu
ولی من میدونم یه روز قشنگ میاد که نوشته هام به قدری خوندنی میشن که کانالم کیلویی میشه.تازه همون کانالم به درخواست مخاطبین میزنم.
اونوقت میام اینجا میگم دیدین دیدین هی میگفتم بیاین جوین شین نمیومدین الان دیگه منم امضا نمیدم بتون [آیکون زبون درازی]
.
پ ن:مشکل غیبتای کلاس عفونیم حل شد ولی به خون جگر حل شد:)
پ تر ن: t.me/sukuteporhayahu
واستادم وسط راهروی دانشکده،درست در پنج سالِ پیشم.
صدای دکتر ف رو میشنوم که داره آناتومی تدریس میکنه.پرت میشم به کلاس آناتومی سروگردنِ ترم سه و کلاس هایی که بهشون میگفتیم کلاس زورخانه ای.
مدام در ذهنم تکرار میشود:معصومیت از دست رفته،معصومیت از دست رفته،معصومیت..
پ ن: t.me/sukuteporhayahu
ضد حال میدونین ینی چی؟
بزارین براتون شرح بدم
بعد کلی تلاش و مجاهدت و پشت کار موفق میشی از یکی از اساتید گروه بیهوشی اوکی بگیری برای کار پایان نامه ت که استاد راهنمات باشه.
وقتی این اوکی رو میگیری خوشحالی بی نهایت خوشحالی و احساس خوشبختی و پیروزی داری چرا؟
چون شنیدی اساتید بیهوشی خودشون پروپوزال مینویسن و در کنارش داری به این فک میکنی که هنوز هیچ کدوم بچه ها اقدام نکردن.پس تو یه قدم جلوتری:))
بعدددد..
میشنوی که هم اتاقیت هم با بیهوشی پایان نامه برداشته با یکی دیگه از اساتید.
ضربه روحی میخوری که هی مرضیه هعی مرضیه تو با همه اینجوری مردم با تو اینجوری(اشاره به حرکتی که نقی معمولی در پایتخت انجام میدهد)
در ادامه همون هم اتاقی توضیح میده که استادش گفته پروپوزال رو خودش مینویسه در این حین هم اتاقی دوم که اسم استاد راهنمای تو رو میشنوه میگه«اوه اوه این خیلی لفتش میده عااا فلانی هم باهاش برداشته بود جون به لبش کرد»
بعد وقتی از همون فلانی میپرسی که دکتر چجوریه آیا پروپوزال رو خودش مینویسه؟میشنوی که نه!تو مینویسی!
و اینجاس که ضربه روحی دوم رو میخوری.
.
دارم فک میکنم وقتی من اون همه خالصانه و کودکانه خدا رو شکر کردم چطور دلش اومد اینطوری ضدحال بخورم:/
ینی میخوام بگم این همه مدت بیکار تو خونه بودم ادل الان که کارو زندگی داره شروع میشه باید سرما بخورم.
من هیچ من نگاه