2.6.3

  • ۲۱:۲۱

من با ارتوپدی نمیتونم رابطه برقرار کنم!الان تنها امیدم به اون یه هفته درمانگاهه که بلکه اونجا یه چیزبه درد بخور یاد بگیرم بشه رابطه برقرار کرد باهاش.

.

.

دو ماه بیشتره که هر بار اومدم خونه ظهر جمعه برگشتم خوابگاه..به خاطر همون تهوع صبخگاهی جرات نمیکردم بمونم برای پنج صبح شنبه.

بعد دو ماه اینبار موندم که فردا برم.چن روزی هس که تقریبا دیگه تهوع ندارم.امیدوارم صبح حالم بد نشه:(

  • ۲۴۶

2.6.2

  • ۲۱:۰۵
دیشب یه دردی تو معده م بود نمیدونم شایدم شکمم.
صبح شش و نیم بیدار شدم برم بیمارستان،یه تب و عرق سردی داشتم،تهوع وحشتناک!
لباسامم پوشیدما ولی لحظه آخر گفتم به درک،نمیرم،غیبت میخورم دیگه چیکار کنم.
گرفتم خوابیدم،حدودای ده یازده بیدار شدم،قرار بود امروز برگردم خونه،دیدم باز حال ندارم که.
دفترچه م هم مونده بود خونه،یه دلم گفت پاشو آزاد برو دکتر ویزیتت کنه یه دلمم گفت عزمتو جزم کن پاشو برو ترمینال.
ترمینالو انتخاب کردم،تو اتوبوس که نشستم داغووون بودم،بدن درد هم اضافه شده بود به قبلیا.
رسیدم بالخره و رفتم دکتر،سرم و آمپول و...


اینقد ناراحت بودم که با اینکه ارومیه بودم غیبت خوردم،که از نسیم پرسیدم و گف شانست زده امروز حضورغیاب نشد:))))
خداروشکر:دی

پ ن:تشخیص دکتر گرمازدگی بود:|
  • ۳۲۸

2.6.1

  • ۱۳:۳۹
تعطیلاتم که تموم شد و من باز امروز ظهر راهی ارومیه م.
به خدا اگه حتی یه ذره با درس و بیمارستان مشکلی داشته باشم تو این تابستونی.
من بیست چهار ساعتم دست خودم باشه هیچ برنامه ای نمیتونم براش بریزم و افسرده میشم از اون حجم بیکاری ،و این خیلی خوبه که تا ظهر بیمارستان باشم و نصف روزم مال خودم باشه.
ولیییی....من با ارومیه مشکل دارم،با غربت نشینی مشکل دارم.این مشکل نه حل میشه نه من بهش عادت میکنم تا الان غرشو زدم این سه سال مونده رم به همین منوال ادامه میدم:)
  • ۱۹۷

2.6.0

  • ۱۶:۴۸
رفتم گوشمو شست دکتر.
دکترو که دیدم شروع کردم که:آقای دکتر من قبلا یه بار رفتم واسه شستشوی گوش،فشارم افتاده میترسم..و چن بار تاکید کردم.
گفت نترس هیچی نمیشه.
نشستم رو صندلی،سرنگ رو پر کرد خالیش کرد تو گوشم.شاید دو ثانیه طول کشید همش.
درش آورد سرنگ رو،گف فشارت که نیوفتاد؟
گفتم نه هنوز
گف خب این گوشت تموم شد!
به همین سرعت،والا من سری پیش رفته بودم کلی طول کشید.نمیدونم اون چون عمومی بود طول کشید،یا من از قطره خوب استفاده نکرده بودم جرم ها سفت بود،یا شایدم چون مال ده دوازده سال پیش بود مربوط میشد به پیشرفت علم و تکنولوژی!
اون یکی گوشمم شست و تمام.خلاص شدم.
چه دکتری هم بود،هزار ماشالا،چشمم کف پاش:)))
.
.
.
دیروز امتحان پایان بخش جراحی رو دادیم.این دو سه روز تعطیلی واقعا تا همینجاش کلافه م کرده:(
  • ۳۱۱

2.5.9

  • ۱۱:۴۴
۱_گوش چپم کامل گرفته،تقریبا هیچی باهاش نمیشنوم،اصن یه حالیم.خیلی بده گرفتگی گوش.باید شستشو شه.
.
۲_چهار روز تمام تو خوابگاه تنها بودم،هم اتاقیام نبودن،روز اول همین که یکم رفت به تاریکی داشتم از غصه دق میکردم ولی بقیه ش عالی بود.مجبور نبودم وسایلامو جمع و جور کنم که یه وقت نره زیر دست و پا.وسط اتاق میشد دراز کشید چون نمیرفتم زیر دست و پا:)) شبم که هر وقت دوس داشتم خاموشی میزدم.اصن عالییی بود.حالا از شنبه که دوباره چهارتایی شیم سخت میشه برام تحملشون:)
.
۳_شنبه امتحان پایان بخش داریم.قرار بود نماینده صحبت کنه و چهارشنبه پنجشنبه رو آف بگیره.
دکتر قبول نکرد آف شیم.امروز صبح پاشدم برم بیمارستان،لحظه خروج گفتم تلگرامو یه چک کنم.دیدم نماینده نوشته آفیم امروز.
آخه دکتر جان شما که میخوای آف کنی همون دیروز خوشالمون کن دیگه این ادا ها چیه:/
.
۴_طی یک ماه اخیر سه تا خانم باردار بستری بخش جراحی تو بیمارستانمون فوت شدن.این ینی افتضاح.
مورد آخری شکایت کرده از دکتر.

  • ۲۲۶

2.5.8

  • ۲۱:۱۴
هر سال شبای قدر میوفتاد تو فاصله بین دو تا امتحان ترم و من خونه بودم.خونه بودم و احیا میگرفتم.
امسال اما خوابگاه بودم.دارم از اولین شب قدر حرف میزنم.
دانشگاه برنامه احیا داشت تو ستاد ،از ده و نیم تا دو ونیم.نمیخواستم برم.چون سه شب میرسیدم خوابگاه و خب فرداش باید شش و نیم پامیشدم میرفتم بیمارستان.همه بخش ها اوکی داده بودن برای دو ساعت تاخیر حز بخش جراحی.
کلا برنامه ای برای قدر نداشتم.قرار بود بخوابم.میگفتم دعاها و خواسته هامو ردیف میکنم و از خدا میخوام بعدم همون سر شب میخوابم.طوری نیس که.
ده و نیم بود جزوه م دستم بود داشتم درس میخوندم.میخواستم تا یازده بخونم بعدم مسواک و خواب..
گوشیم زنگ خورد،هانیه بود،گفت بیا اتاق تی وی اینجا خودمون احیا بگیریم.به طور پیش فرض مطمثن بود که حتما احیا نگه میدارم.بدون اینکه بپرسه گفت بیا..
با تعجب گفتم مگه میخوای بیدار بمونی؟!!!!
گفت آره دیگه،تو نمیخوای؟
گفتم والا برنامه م خواب بود.
گفت باشه من اینجا بودم گفتم به تو هم خبر بدم اگه دوس داشتی...
بعدم خدافظی کردیم.
رفتم برسم به ادامه جزوه م..اما دیگه تمرکز نداشتم.
فک کردم هانیه یه نماد بود یه وسیله،اونی که زنگ زد خودِ خودِ خدا بود که گف واسه چی می خوای بخوابی بیا که میخوام بشنومت...
پاشدم رفتم.
من اون شب از طرف خدا خیلی رسمی دعوت شدم برای شب زنده داری:)
.

پ ن:ولی فرداش بازم اون بنده ای خدا دوس داشت نبودم.
  • ۲۶۰

2.5.7

  • ۱۲:۲۹
خببببب...امروز از اون سه شنبه ها بود که قرار بود تخت مورنینگ فردا انتخاب شه.نشستم نقشه کشیدم و به نمایندمون یه اس دادم که:خاطره جان عزیزم من برگشتم شهرمون احتمالا فردا صبح ترسم بیام بیمارستان گفتم اطلاع بدم.
و خب همین کافی بود که من تخت نداشته باشم:)))
صبح وقتی رفتم بیمارستان که مطمئن بودم تختا تقسیم شده و نت ها گذاشته شده.
و اینگونه شد که این هفته رم جهیدم و موند یه هفته و یه چهارشنبه ی لعنتی دیگه:)
.
امروز موعد تعیین اتاق خوابگاه ماها بود.من البته دیروز هم رفتم.رفتم و وقتی مسئول فهمید ورودی ۹۲ ام و زودتر رفتم گفت فعلا نمیتونم اسمتو بنویسم ،این کنار مینویسم اسمتو که اگه تا فردا بچه های ۹۱ای پر نکردن اسم تو را وارد کنم.منم اتاق ۳۰۳ رو انتخاب کردم.بغل اتاق الانم.قبل من هم فقط یه نفر بود.
به هانیه چیزی نگفتم ،گفتم فردا دوباره میرم دیگه،با هم میریم همونجا اگه ۳۰۳ خالی بود هانیه هم اسمشو اونجا مینویسه نبود جفتمون یه اتاق دیگه میریم.
امروز صبح که من دیر رفتم بیمارستان هانیه خودش تنها رفته بود ستاد،زنگ زدم که دختر کجایی که گفت اتاق ۲۰۷ اسممو نوشتم تو هم بدو بنویس یه نفر جا مونده،خودت نباشی اسمتو نمینویسه:|
حیف که دیگه از ستاد زده بودن بیرون چون من دوس داشتم طبقه سه میبودیم نه دو.
منم رفتم و اسممو نوشتم همون ۲۰۷ هانیه.
۳۰۳اتاق بهتری بود ولی اون نفری که قبل من اسمشو نوشته بود لاوین بود که الان هرروز میبینمش یه سلام نمیکنم بهش،بعد خجالت کشیدم دو ماه دیگه برم باهاش تو یه اتاق:))
.
هیشی دیه اینجوری شد که سال دیگه رو ایشالا تو اتاق ۲۰۷ ایم:)
  • ۲۴۵

2.5.6

  • ۰۸:۲۴
یکی از بچه های کلاسمون به اسم مریم سر یه مسائل بی خودی باهام سرسنگین شده بود در حدی که حفظ ظاهرم نمیکرد و یهو میدیدی به کناریم سلام میداد و حال احوال میکرد و منو کلا نمیدید:|
دیشب خواب میدیدم یه گربه ای پشت پنجره س مام چن نفر داشتیم باهاش بازی میکردیم یهو دیدم عه مریمم هس یه پرده ای اون وسط بود اونو یه جوری گرفتم همو نبینیم کلا چون طبق معمول میدید میخواس خیلی تابلو بی محلی کنی.
یهو خودش پرده زد کنار با لبخند بهم دست داد و احوال پرسی کرد!
بعد از صبح که پاشدم داشتم فک میکردم مریم تو خواب من چیکار میکرد و چرا مهربون شده بود و تعبیرش چیه و...
که همین چن لحظه پیش تو سالن طبقه اول بیمارستان دیدمش لبخند تحویل هم دادیم و سر خم کردیم به نشانه سلام:) دیدم تعبیر خاصی نداشته:)
فک کنم چون یهویی دید مغزش فرمان نداد رو برگردونه.حالا جلو مردم بود بازم رو برمیگردوند:)
شایدم الان بره واسه دوس پسرش تعریف کنه که:سرصبحی این دختره رو دیدم روزم خراب شد:)
  • ۲۵۳

2.5.5

  • ۱۹:۱۲
سه شنبه میریم برای انتخاب اتاق واسه سال بعد.
نمیدونم بمونم تو همین اتاق یا برم اتاق جدید با هانیه.

اینجا بمونم خوبیش اینه که شرایط قبلیه که بهش عادت کردم ،زحمت جابه جایی وسایل هم ندارم،موقعیت اتاق از نظر نزدیکی به آشپزخونه هم خوبه،تازه اینجا بچه ها وسایلشونو طوری چیدن که من یه کمد بیشتر دارم:)
بدیش اینه که سمیرا اینترن میشه و شرایطش تغییر میکنه،فریبا نامزده و احتمالش هس عروسی کنه و بره،و بره احتمالا دوست بهسا بیاد که نمیدونم ترکیب بهسا و دوستش چی میشه:/
.
با هانیه برم یه اتاق دیگه کلا شرایط جدید پیش میاد ولی فک میکنم با هانیه باشم خوب باشه برام.ولی خب فقط فک میکنم مطمئن نیستم:)
  • ۳۱۳

2.5.4

  • ۲۳:۵۱
امروز یک کلمه هم درس نخوندم.هر بار کشیک میمونم با اینکه حدودای شش،هفت خوابگاهم ولی تا فردا صبحش خستگیم نمیره.تو خوابگاه اینطورما اگه شرایط طوری بود که بعد کشیک جای خوابگاه میرفتم خونه،سر یه ساعت حالم جا میومد.
دو هفته دیگه امتحانه و من خیلی عقبم،امروزم که استاد میگفت بچه های گروه قبلی حتی افتاده با ۶ هم داشته،بلا به دور.
.
.
آدرس وبلاگ یه کوچولو تغییر کرده به خاطر اینکه نمیخوام همکلاسیام بخونن.الان فقط یکی از دوستای دنیای واقعیم دسترسی به این صفحه داره.
تو هم به کسی نگو،باااشههه؟:)
  • ۳۲۴
۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ . . . ۳۲ ۳۳ ۳۴
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan