2.5.3

  • ۱۹:۰۴
امروز رو میزارم در شمار پرکارترین روزای زندگیم در بخش جراحی.
دوساعت تمام درمانگاه بودم که نصف بیشترش سرپا بود بعدم کشیک،کشیک رو اینبار نتونستم زود آف بگیرم همه مدت رو هم جلوی استیشن سرپا بودم.
اکسترن کشیک عملا هیچ کاری واسه انجام نداره و تو بگو اگه یک هزارم درصد وجودش مفید باشه:|
.
مورد داریم یه ماه میره بخش ،سر یه ماه با رزیدنت بخش این رل میشه اونوقت من چهارساله اینجام ول معطلم:|
.
خودشم این موردی که میگم اصلا هزار ماشالا از یکی تموم نشده خبر رلش با دیگری میرسه کیساشم یکی از یکی بهتر! بعد من با یکی که پیشنهاد داده بود چن سطری چت کردم عذاب وجدان گرفتم و باورم اینه که خدا بابت همون چن سطر منو مجازات میکنه و مثلا محازاتش میتونه تحمیل سینگلی بر من باشه:دی
.
گفتم که کیساش یکی از یکی شاخ تره اینبارم دیگه یه جوری زده تو خال که برای اولین بار تو بیوی اینستاش ذکر کرده این رلیش رو.
.
خدا بدهد شانس:)
  • ۲۴۱

2.5.2

  • ۰۰:۰۶
خب خوابگاه همینه دیگه..
ساعت دوازده شب رو گذشته ولی دوست هم اتاقیم اومده و آهنگ باز کردن:|
من اگه خدا بخواد فردا کشیکم و دوس داشتم الان بخوابم ..چه خیال محالی:)
.
فردا ولادت امام حسن مجتبی ست،درسته؟
هربار سر این مناسبتا ذوق مرگم و انگار که یه فرصت طلایی گیرآوردم برای اجابت شدنم از جانب خدا ولی خب راستش خدا یه چیزایی رو اعتقاد به اجابتشون نداره:)
دعا میکنین؟:) با تچکر
  • ۲۵۱

2.5.1

  • ۱۲:۵۰
بخشای ماژور چقد خسته کنندن،هی کش میان و تموم نمیشن.یه ماه میگذره همه دوستات بخشو تموم میکنن و میرن بخش جدید تو همچنان همون جایی که بودی.
جراحی هی داره کش میاد.بدیش اینه که ما اتند سختمون مونده دو هفته آخر:/ هم راند میکنه و سوال میپرسه هم مریضاش خاصن و احتمال اینکه برای مورنینگ چهارشنبه انتخاب شه زیاده.
چهارشنبه ها مورنینگ با اکسترنه..
چهل و هفت هشت نفریم ،کلا هشت هفته بخش داریم،هشت تا چهارشنبه،هشت نفر بدشانس که مریضاشون انتخاب میشه واسه مورنینگ..شش تاش رفته و من خوش شانس بودم تو این شش هفته.امیدوارم این دوتا چهارشنبه ای که مونده هم بجهم:)
جالبیش اینجاس که تمام این شش هفته فقط از دخترا انتخاب شده تا حالا تخت هیچ پسری برای مورنینگ انتخاب نشده:|
.
.
چهارشنبه نشسته بودم تو ماشین،راننده بهم گفت بیشتر بهت میخوره سال یک باشی:))))) خیلییی وقت بود کسی از این حرفا که سنت کمتر نشون میده بهم نزده بود:دی
  • ۲۲۱

2.5.0

  • ۲۰:۳۲
این چن روز تعطیلی تو خونه همه چی آماده و دم دست بود،اما از فردا که برم خوابگاه باز برای اون شام بدمزه باید سه طبقه برم پایین و کلی صف واستم.
بعد این چن روز تا لنگ ظهر خوابیدم حالا سه شنبه کی حال داره شش و نیم بیدار شه بره بیمارستان و نت بزاره واسه مریضا:/
.
میگم خدایاااا..
میشه این تب کنگو ی لعنتی زودتر تموم شه بره پی کارش و کمتر جون بگیره؟
  • ۲۰۴

2.4.9

  • ۲۱:۰۸
امروز تولدم بود..کسایی بهم پیام تبریک دادن که هیچوقت نمیدادن‌.مثلا دختر خالم مثلا دختر داییم..

از این که بگذریم سردرد دارم:(((
بعد کلا از همون دو سه ماه پیش که دکتر سر کم خونیم برگشت بهم گفت اینقد بدنت ضعیفه انگار یه ساختمون بدون آهن آلات رفته بالا که ممکنه بریزه..از همون موقع با اینکه غخرین آزمایشم نشون داد کم خونیمم رفع شده ولی یه حس ضعف و بدحالی بهم القا شده که تموم نمیشه:(
قبلا از نظر سلامت جسم خیلی اعتماد به نفس داشتم الان دقیقا برعکس شده در حدی که همین الان که سردرد دارم ،دارم فک میکنم نکنه فوشارم رفته بالا:/
.
اصن دلم تنگ شده واسه اون موقع ها که میدیدی کل روز هیچی هم نخوردما اما سرحال و روپام اما الان...

ای بابا،ای بابا
.
صدای اذان میاد.نماز روزه هاتون قبول..خیلی محتاجیم به دعا:)
  • ۱۶۰

2.4.8

  • ۱۱:۱۸
هفتم تولدمه ولی چون اینجا نیستم خونواده گفتن امروز که هستی برگزار کنیم.
مدت هاست که تولدی به اون شکل مراسم دار نداریم.در این حده که مامان کیک درست میکنه و بابا پول میده.که منم همیشه این پولو قاطی بقیه پولام میکردم و صرف پول بلیط و تاکسی میشد.
کادوی مامانم همیشه قبل تولد گرفته میشد در حضور خودم مثلا مانتویی،کیفی..
.
بابا معتقده از خوشگلیای دختر گوشواره هاشه.من علاقه ای به طلا ندارم و اینکه به صورت دائمی چیزی از خودم آویزون کنم.ولی دیروز بابا بخ اصرار خودش رفته برام گوشواره خریده به عنوان کادوی تولد.منم خوشحال گوشم کردم و با خودم گفتم خب اینم از تولد امسالمون.
شبش مامان کیکو آورده که بیا ببرش.منم رو مبل دراز کشیده بودم حالشو نداشتم اصرار که باید بیای ببری و آرزو کنی و..
داشتم برش میزدم که عاطفه رفت یه چیزی از تو کمد بیاره..کادو گرفته بود برام.
دو تااااا:)))
یه جامدادی از این گل گلیا با یه ماگ:)
سالها بود که سورپرایز نشده بودم.به هیچ وجه انتظارشو نداشتم خصوصا هم که من برای تولدش چیزی نگرفته بودم و اونم یه چن بار گفته بود منم از همونی برات میگیرم کخ تو برام گرفتی.
.
تولدم هفتمه ولی دیشب شب خاصی بود.:)

خدایا درسته خیلی غر میزنم به جونت ولی به خاطر داشتنشون شکر،هر چند که بیشتر وقتا ازشون دورم.
  • ۱۵۸

2.4.7

  • ۲۱:۴۷
هر موقع هر چی از خدا میخوام در جا اجابت میکنه،همیشه هم هوامو داره.
مثلنش آخرین باری که خیلی ویژه هوامو داشته همین دو روز اخیره.
تو تقسیم بندی،کشیک من امروز بود.تقسیم بندی هم کاملا خودسرانه از طرف نماینده بود نه قرعه کشی.
پریروز دوستم گف من دوشنبه ظهر کار دارم بیا جابه جاشیم.تو دوشنبه واستا من سه شنبه.
گفتم باشه.
حالا بچه هایی که امروز کشیک بودن باید مورنینگ فردا رو ارائه بدن.اتند رسما ارائه دهنده رو میشوره و میچلونه.
اگه اون درخواست جابه جایی از طرف دوستم نبود الان فکرم درگیر مورنینگ فردا بود و کلی استرس ریخته بود به جونم:)
امااااا...
یه خواسته ای دارم از خیلی وقت پیشا..هیچ جوره اجابت نمیکنه این یه قلمو.
واقعا هر جوری که حساب کنی محتاج اجابت این خواسته م.
یه نیت چهل روزه کردم برای اجابت. تقریبا به نصف رسیده.دعا کنین تا پایان چهل روز امضای اجابتو بگیرم از اوستا کریم:)
جدی جدی محتاج دعام.میشه؟
  • ۱۷۹

2.4.6

  • ۲۲:۵۶

هنوز که هنوزه تهوع صبح گاهی دارم:/

تا الان که بخش اعصاب بودیم و اتندا دیر میومدن تا شروع رسمی راند من دل و رودم به یه ثبات نسبی میرسید اما از این به بعد که راس هفت و نیم باید سر کلاس مورنینگ باشم خدا به داد برسه.

هر شب دعا میکنم صبح امونم بده ولی نمیده.

دکتر گفته علتش کیسته و دارو هاتو بخوری اون رفع شه تهوع هم خوب میشه.فقط لحظه شماری میکنم برای صبح های بدون تهوع:|

بدشانسی هم درست افتاده وسط تایم کاری ،تعطیلات بود غمم نبود که.

  • ۱۶۸

2.4.5

  • ۲۱:۰۵
به خاطره گفته بودم برای این دو روز برام مرخصی بگیره،نگرفته و هیشکی هم نفهمیده من نیستم:)
شنبه و یکشنبه به علاوه حمعه،با پنجشنبه ای که بخش نداشتیم..سر هم میشه چعار روز که بخش نرفتم و فردا امتخان عملی پایان بخش اعصابه.
انگار که این چهار روز اندازه چهار قرن از فضای بیمارستان دور بودم و فک میکنم فردا به شدت احساس غریبی خواهم داشت.
.
امیدوارم این بخش هم به خوبی و خوشی تموم شه تا اینترنی:)
.
بخش بعدیمون جراحیه،امروز رفتم از این لباس سبزای اتاق عمل خریدم:)
  • ۱۷۲

2.4.4

  • ۲۰:۴۷
باور نکردنی و عجیبه ولی امروز پنج جلسه اعصاب خوندم:)))
.
امروز و فردا بخش رو پیچوندم.امروز سر یه ساعت اتند آف کرده بچه هارو ،خدا فردا رو به خیر کنه که اگه بفهمن حتی ممکنه تا تمدید بخش هم برم!!انصافا دو روز مرخصی حقمه:)
.
من در بیست وسه سالگی آیا حقم نیس که...؟؟(بزار شان و منزلت خودمو حفظ کنم سکوت کنم):دی
  • ۱۷۴
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan