نامه یعنی مرگ آغوش

  • ۰۰:۲۸

زمانی که پست چی بودم

از هر پنج نامه یک نامه را پاره می کردم

دست خودم نبود

نمی توانستم این عادت بدم را ترک کنم

این که همه به نامه هایشان برسند کمی مسخره به نظر می آمد

تصور کن اگر من این کار را نمی کردم چه اتفاقی می افتاد

جهانی پر از نامه ، خط ، نوشته ،

بی هیچ قرارِملاقاتی

نامه یعنی مرگ ِ در آغوش کشیدن

جای بوسیدن ، کلمات را قورت دادن

فکر کن آدم ها بی آن که نگاهشان به هم باشد

همه ی دوستت دارم هایشان را بنویسند


رسول ادهمی


@susuyekhiyal


رسول ادهمی‌را عاشقم:)

  • ۱۸۸

جهت اعلام حضور

  • ۲۲:۵۲
عموجان اینها سه روز مهمانمان بودند و درس و مغشم را به فنا دادند و هنگام رفتن دو عدد سی دی پر از آهنگ های قرو فری و شیش و هشتی انداختند در دامانم!
و حالا اینجانب از صبح تا شب و حتی تا پاسی از شب درحال حرکات موزون میباشم به طوری که همه تن و بدنمان شل شده از بس قرش دادیم:|

*تمام علایق و استعداد های آدمی در زمان فرجه شکوفا میشوند،همانا:)

*صوبتی نیست.تماس فرت
  • ۲۶۷

ماذا فاذا

  • ۱۹:۱۹

عین  همینرا گذاشتم در اینستا البته بدون صورت های استیکری! و از همان لحظه دارم فکر میکنم که‌چی؟

هدفمون چیه که هر کاری میکنیم یه خیلی عکس میگیریم و پخشش میکنیم‌تو مجازی.

چرا آلبوم عکسامون همگانی شده:/


گلی نوشت:برای خودمم سواله که چطوریه که عکسامو تو اینستا میزارم اما اینجا گذاشتنی صورتمو میپوشونم!هنوز فازمو درک نکردم!

گلی نوشت:کانالی که در منو لینکش موجود میباشد،همچنان منتظر حضور شماست;-)

  • ۲۰۵

از هر دَری ،وَری

  • ۱۵:۰۵

گلی هستم..

یک عدد خانوم خونه!با تجربیات فراوان سفره آرایی،سفره جمع کنی ،چای دم کنی،چای پخش کنی،میوه تعارف کنی و....


پدر کت و کول و کمرم دراومد!

بعد مثلا فک کن بچه کف خابگاه باشی که مدل زندگیت اینجوری باشه که :رو زمین میشبنی،چای و میوه ت اینجوریه که همه چیت رو میچینی دورت با ابتدایی ترین وسایل روزگار میگذرونی و به شادی می زی ی!

حالا این دو سه روزه باید خیلی شیک وپیک رو مبل میشستیم!میوه چیده میشد تو یه ظرف چن تنی!کلی پیش دستی و کارد باید استفاده میشد..تشریفات چایی و نهار شامم به همین صورت!

واقعا چرا؟

بیایید همه خابگاهی زندگی کنیم اینقد خوش میگذره:)


*در زمان تحصیلتان ازدواج نکنید،دوست بمانید.چرا که شواهد نشان میدهد همانقدر که دوستی کارایی و بازدهی تحصیلیتان را افزایش میدهد ،ازدواج به همان میزان بازدهی را میکاهد!

چن روز پیشام تی وی میگف:نامزدی در قانون یعنی‌دونفری که قصد ازدواج دارن اما هنوز هیچ اتفاق رسمی بینشوت نیوفتاده!

فلذا همینایی که من چن سطر پیش دوست نامیدمشان ،نامزد محسوب میشوند به واقع.

ولی جدن توصیه میکنم ازدواج نکنید..دوستی خوش تر است:)


*هر‌جوری حساب میکنم من بیشتر از این بیست وچهار نفر عضو فعلی کانال،کس دیگه ای رو نمیتونم جذب کنم:(

خود اعضا میشه یه همتی بکنن هر کدوم دو سه نفر بیارن عایا؟


*سه روزه حتی گوشه چشمی هم‌نکردم به جزوه هام!امتحان اول که کلیه ست هنوز پنج جلسه ش دست نخورده مونده،بقیه که جای خود دارد.و این در حالیه که دیروز یکی از بچه ها از جلسه ۱۶پاتو ازم سوال میپرسید:/

ملت درس میخونن من کانال میزنم:/

یادمه وبلاگم رو هم سر امتحانای ترم مدرسه شروع کردم:|


اینجا را فراموش‌نکنید:)

  • ۱۵۱

مورچه چیه کله پاچش چی باشه:|

  • ۱۴:۰۲

گریه دارم


به دلایل نامعلوم!



گلی نوشت:جوین شین دیگه باو :) گناه دارم بوخودا

  • ۱۸۷

معرفی کانال از اون توپاش:دی

  • ۱۹:۳۱

نشستم چای خوردم،شعر خواندم و از این صوبتا

بعد فک کردم دیدم دلم میخواد کانال داشته باشم:/ 

چیه خو..دلم خواس:))


به نورگوشیم قسم قابل اعتمادم:دی 

افتخار میدین؟ :)))



گلی نوشت۱:عنوان صرفا پپسی ای بود که برا خودم باز کردم:)

گلی نوشت۲:در گام اول جذبتان میکنیم و در گام دوم خودتان تبلبغات میکنید و نیرو جذب میکنید با مزایای عالی:)))

شرکت هرمی هم نیس:-P

  • ۱۸۵

خدایا مارا به راه راست هدایت بفرما

  • ۲۲:۳۷



********************یادداشتم در جیم ********************



* پ ن:

_شهر:تهران،تو چی نوشتی؟

_تبریز

_ده بده..

از دوس داشتنی ها؟

_تو..

_پنج بده :)


پ ن:عخییییی الهی :)))

  • ۲۰۴

بیا خودتو معرفی کن خونواده ای رو از نگرانی درار

  • ۱۸:۱۱

اوهوم اوهوم

همه آرشیو نودو چهار بلاگفا رو خوندم..

بعد خیلی جاها رو اصلا نفهمیدم‌.مثلا یه جاهایی انگار به شدت عاشقم!به شدت شکست دلی خوردم و با شدت بیشتری رها شدم.یه سری نوشته هام قشنگ انگار مخاطب دارن!

بعد من الان که فکر میکنم واقعا چیزی یادم نمیاد!!

بماند که یه وقتایی یه پست های الکی مشکوک میزاشتم که اذهان رو مشوش کنم اما بعضی ها خیلی مخاطب دار به نظر میرسه!

ینی واسه کی نوشتم اونارو که الان یادم نیس؟!اگر احتمالا عاشق بودم چقدر عشقم کشکی بوده که بالکل یارو رو فراموش کردم!  از طرفی هم واقعا یاد ندارم عاشقی بلد بوده باشم!


*بعد یه پستی هس از فرهادنامی نقل کردم که«همه میدونن این فرهاد دیگه با هیچ دختری نفس نمیگیره ،مهم نیس.اون الان یه بچه داره و زندگیشم خوبه» بعد کلی برای همین فرهاد غصه خوردم تو مرداد ۹۴!

بعد الان همین جناب فرهاد خان یک عدد معشوقه به هم زدند که بیاو ببین.منم هی عکسای دونفری اینستاشونو لایک میکنم و حسرت نوش میفرمایم بابت سینگلی خودم.


*آرشیو نودو چهارم به شدت مشکوکه.خیلی اصن.ولی همینجا اعلام میدارم به جان مادرم به قدری بی عرضه هستم که در این عمر گرانبهای ۲۲ساله هرگز با پسری همقدم نشده پشت میز کافی شاپ ننشسته و لاو نترکانده ام:| متاسفانه!از خوشی های زندگی محروم بوده ام به واقع!از این نایلون پلاستیکیای تق تقی هستن،از اونا تا دلتون بخواد ترکوندم الانم پیدا کنم مشغول میشم

موجود بیسیار باحال و خجسته ای بوده ام این را از آرشیوم کشفیدم:)

*درجریانید که اینحانب در فرجه به سر میبرم؟اصن علت اینکه دارم ارشیو زیرورو میکنم فرار از درسه.بعلیااا:))

  • ۱۷۸

یاد باد آن روزگاران

  • ۱۵:۰۳

اینطور که‌میگن جمعه بعدی کنکوره.برای منِ تجربی کنکور یعنی جمعه.پنجشنبه و شنبه واسه من یاداور کنکور نیس.

یه لحظه رفتم وب قبلی یکی دوتا کامنت داشتم درمورد کنکور..یادش کردم:)

چه روزای مزخرفی بود.قشنگ یادمه این روزای آخر چه حالی داشتم.

روز کنکور هم به معنی واقعی داشتم به ملکوت میپیوستم!همه عمومی هارو در حالی جواب دادم که تصویرم تار بود و منتظر بودم هر آن فشارم به صفر برسه و بمیرم! بعد برام واضح بود که باید یه چی کوفت کنم حالم بهتر شه اما هیچچی به معنی واقعی کلمه هیچ چی از گلوم پایین نمیرفت.

یادمه نیم ساعت تو عمومیا اضافه اوردم یک ساعت تو اختصاصیا.ازبس که با تکنیک ضربدر منفی قلمچی تو خونه ازمون زده بودم:))

رتبه م که اومد..خواب بودم.بابا تو اداره رفته بود سایت سنجش و زنگ زد که رتبه ت شده فلان(داش رتبه کشوری رو میخوند و صداش نگران بود چون فک میکرد قبول نمیشم) با اون کشوری حدس زدم منطقه م حدودای نهصد میشه .ادرس دادم که رتبه فلان قسمت رو بخون و گفت شدی نهصدو بیست و یک.

گفتم خب پزشکی قبولم، یحتمل ارومیه.خدافظ.

و گوشی رو دادم دست مامان و به ادامه خوابم پرداختم.

بعد مامان در همون حالت اومده بود ماچ مالیم میکرد و کمی ابراز نگرانی که مرضیه خوبی؟چرا خوشال نیستی؟

خوشال نبودم چون فک میکردم رتبه م باید هفتصد هشتصد بشه:(

رفته بودم آرشیو نودو دوی وب بلاگفارو میخوندم..یادم افتاد چقددررر رویای دست نیافتنی بوده برام پزشکی،و الان دارم اون رویا رو زندگی میکنم به هیچ‌وجهم احساس خوشحالی و خوشبختی نمیکنم:|






*این پست مربوط به آخرین آزمون قلمچیه..روزای مزخرفی بود.دوهفته به دوهفته میرفتم آزمون میدادم بعد جلوی سیستم منتظر کارنامه بودم.مامان پشت سرم وایمیستاد.همیشه هم ترازم شش و خورده ای بود:/ حالا فاجعه وقتی بود که نیبت به ازمون قبلیم افت میکردم.تا آزمون بعدی مامان زندگی رو برام جهنم میکرد.«چرا تا حالا خوابیدی،پاشو درس بخون_چرا نشستی تلویزیون میبینی،برو درس بخون_چرا اینقد آروم غذا میخوری تندتر بخور برو درس بخون_چرا برای میوه و چایی میای اینجا،برو تو اتاق سر درست واست میارم....» منم میرفتم تو اتاق درسم نمیخوندم:| الان میگم کاش وقتایی که تو اتاق بودم میدرسیدم که خابگاهی نشم:(







*و این دوتا مربوط به سه روز قبل کنکور و روز بعد کنکوره:)
وبلاگ نویسی اینش خوبه ..که میتونی از تک تک صفحاتش حس و حالای گذشتت رو بیرون بکشی و دوباره زندگیشون کنی:)



گلی نوشت:اینجا یه جوری داره بارون میزنه انگار نه انگار تابستونه:)
  • ۲۶۰

پیشنهاد بهتر چی دارین؟

  • ۱۷:۳۲

نظر به اینکه حافظه نگارنده در حد تا آخر صفحه،وی را یاری میکند در به خاطر سپردن مطالب ..فلذا ،نگارنده در تصمیمی بزرگ نامش را به ماهی گلی تغییر داد.

باشد که مقبول خوانندگان این صفحه بیوفتد.



ماهی گلی نوشت۱:هرصفحه جزوه رو که میخونم کامل میفهمما..صفحه بعدی که میرم قبلیش کامل پاک میشه:)

ماهی گلی نوشت۲:عنوان را نیز عوض کردمی:)

  • ۱۶۵
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan