عنوان چی بزارم بیانو خوش بیاد

  • ۱۷:۰۲

لینکدین یه امکان فوق مزخرفی داره که هر کی پروفایلتو دیدن فرموده رو بهت نشون میده:|


....


* یک چهارم اعتماد به نفس خواهرمو داشتم الان خیلی خیلی جلوتر از اینجایی که هستم بودم.

البته بابا معتقده اونی که خواهرم داره غرور کاذبه! :)))

  • ۱۹۸

حس میکنم الکی دور خودم میچرخم

  • ۱۸:۰۱

چقد امروز دلم گرفته:(


من معمولا اینقد آروم و کم حرفم دوستام نمیتونن تشخیص بزارن تو‌حالم،که کی خوبم و کی بد..

ولی امروز به قدری داغون بودم که چن بار بهم گفتن چرا امروز دپرسی،چرا حال نداری!


چرا؟!

خودمم نمیدونم.

  • ۲۱۲

کلاس قلب

  • ۱۵:۳۲

کلاس قلب بود

دستم رو تکیه سرم کرده بودم و داشتم استادو نیگا میکردم.

استاد عینک به چشمش داشت،نور منعکس شده بود چشماشو نمیدیدم که کی و کجا رو نگا میکنه.

وقت نهارم بود یه ربع به یک،بچه ها هم گفتن سلف بیمارستان تا یک غذا میده.

حواسم پی نهار بود.

فهمیدم استاد سوال میپرسه اما دقت نکردم چی!ته سوالشم که داش مکث میکرد منتظر جواب شه یه خانوم دکتر گفت.

من استادو نگا میکردم ولی به خاطر انعکاس نور نمیدونستم استاد کی رو نگا میکنه،فقط میدونستم که سمت ماست:)

بعد گف خانوم دکتر خوابین؟!

حالا من با همون سر تکیه داده دارم فک میکنم خدایا ینی با منه؟!!

سرمو بلند کردم که تغییر پوزیشن بدم که ینی من بیدارم.همین که سرمو بلند کردم گف آها الان بیدار شدین:) اصلا منو نمیدیدین:))

اینقد مهربون و با لبخند اینارو گف میخواستم بگم من کی م؟اینجا کجاس؟ نهار نخردمییی (با لحن بابای نقی تو پایتخت)

ولی خب خنده امون نداد و فقط تونستم بگم ببخشید:)))))


عاشقشم..پر از دانشه:)) طوری که نمیدونه از چی و کحا بگه،هی از یه مطلب میپره به یه‌چی دیگه:)

  • ۲۰۷

خوابگاهه دیگه چه میشه کرد:)

  • ۱۸:۳۱
یکی از هم اتاقیا یه سه ترمی از من جلوتره بعد اسم خودشو گذاشته ارشد اتاق و قانون گذاری کرده.
تا اینجاش اوکی ه:)
اما حالا اجرای قوانین رو ببینین..
نوشته رو کاغذ ،خاموشی ۱۲شب! بعد اگر کارای خودش تا دوازده تموم شه همون لحظه چراغارو خاموش میکنه و هر کی کاری داره باید بره بیرون اتاق:| اما مثلا یه شبی خودش هنوز خوابش نمیاد میبینی ساعت یک‌شده هنوز چراغا روشنه:/
بعد تو یه بندی نوشته خواب وسط روز از ساعت دو تا پنج،هر کی خارج از این تایم خوابید موظف به رعایت نیستیم باید تو نور چراغ بخوابه.و بقیه اهالی موظف به سکوت و پایین آوردن صدا و اینا نیستن.
همیشه هم همینجوره..ینی خودش که تقریبا حوالی یک دو از بیمارستان میاد میخوابه تا پنج و شیش که بیدار میشه،پنجره رو باز میکنه،چراغارو روشن میکنه و حتی بلند بلند همه رو صدا میکنه که پاشین دیگه بسه،اصلنم فک نمیکنه شاید یکی تازه خوابیده باشه:|
حالا امروز خانوم رفتن سینما و ساعت پنج و نیم برگشتن:/ که ماها تازه از خواب بیدار شده بودیم و میخواستیم چراغارو روشن کنیم.
دو نفرمون رفتن سالن مطالعه و فقط من تو اتاق بودم..دست و روشو شسته اومده میگه کی چراغا رو روشن کرد؟میگم من:|
میگه تورو خدا خاموش کن من نمیتونم تو نور چراغ بخوابم:/ و خودش خاموش کرذ:|

بعد تر که خواب بود و ساعت دیگه از شش هم گذشته بود یکی دیگه از بچه ها که اومد گوشی ش رو گذاش تو اتاق و رفت،گوشیش زنگ خورد،خانوم از خواب پریده چنان أه و اوه میکنه:/ پررو

من هیچ مشکلی ندارم که شب به حای دوازده،یک چراغا خاموش شه،و حتی مسئله ای هم ندارم که اتاق نور چراغ نداشته باشه و یه کم تاریک باشه..
بالخره قبول کردم که اینجا خوابگاهه نه هتل پنج ستاره.فقط وررو بودنش آزار دهندس.
بعد جالبه که اصلا متوحه پررو بودن خودش نیست و همیشه پشت سر نفر پنج اتاق این صفت رو به کار میبره.
  • ۲۰۱

نیازمندی ها

  • ۲۳:۵۵

هر دختری باید یکی رو داشته باشه..


که برای دست راستش لاک بزنه:)


والا بوخودا،گند زدم رف خو:|

  • ۲۵۷

خدایا مارا به راه راست هدایت بفرما

  • ۲۲:۰۶
امروز یه اداهایی دادیم‌سرکلاس:/
همه‌ادا هامونم حاصل یه‌توهم بود.ینی من معتقدم یه‌توهم و‌سوء برداشته ولی دوستان معتقدن «تو خیلی بی جا کردی،از این واضح تر؟!»

ولی چه سوء برداشت چه واقعی..مدتی نقل محافلمون شد:)

*از اون پست هایی که چن وقت دیگه بخونم خودمم نمیفهمم درمورد چی گفتم دقیقا:|
  • ۱۸۹

بزرگ شده دخترش:))

  • ۱۸:۳۰

امروز رفتم بانک..

در طول 22سال عمر به اصطلاح مفیدم هرگز بانک نرفته بودم که کار بانکی کنم.خیلی قدیم الایام با بابا همراه‌میشدم که حتی از اون همراهی ها هم خیلی میگذره:|

بعد مثلا نهایت کار بانکیم این بود که تازه اومده بودم ارومیه یه حساب باز کردم ولی اون در حساب بانک‌نبود کلش یه باجه بود گوشه دانشکده:)

هیچی دیگه..امروز رفتم یه بانک واقعی و حساب باز کردم:) خلوت بود و اول صبحی،خوش حوصله بودن کارمنداش:)

فردا هم‌ باید برم تو همون باجه دانشکده کارت قبلیمو عوض کنم وقتش رو به اتمامه.


*برنامه غذایی میگه شام امشب جوجه س،ینی اگه برم ببینم خودسر عوضش کردن اون خانومه توزیع کننده رو ترور میکنم:|

*سه ساعت خواب وسط روز ینی بعد بیدار شدن دوباره به یه خواب جهت رفع کسالت نیاز داری:|

*حدود یک هفته س که یک کلمه هم درس نخوندم:))

  • ۱۹۵

به من اهمیت دهید:دی

  • ۱۹:۴۴

در همین لحظه،خیلی یوهویی..


دلم خواس برای یکی خیلی خاص و ویژه مهم بودم:(



ترجیحا اون یکی هم برای من مهم باشه که‌ذوق مرگ شم :/

چون اون یکی مدلشو تجربه‌کردم،وقتی طرف برات مهم‌نیس،مهم بودن‌تو برای اون، لذتی بهت نمیده.


بعد مثلا دقت که‌میکنم کسی به اون شکل برام مهم نیس..


من مجدد تاکید میکنم که آدما بد چیده شدن..الان مثلا هیچ کدوم اینایی که دور من چیده شدن قطع به یقین هیچ‌ربطی به من ندارن:)



پ ن:امروز رفته بودم خاکسپاری همسر دکتر صلحی،آااای جیگرم کباب شد،آاای کباب شد..



راستی..

تچکر ویژه از جودی آبوت،بهار،گندم،قهرمان...که با اینکه چن وقتی میشه خاموش میخونمشون ولی اونا همیشه هستن،روشن ِ روشن:))))

  • ۲۵۹

سیاهِ سیاه

  • ۰۰:۲۳
مرگ اتفاق وحشتناکیه
مصیبتی که باهاش میاد نقطه پایان نداره
تموم نمیشه

خانوم همسایه مهربون،که مامان میگه جای خواهرش بود،فوت شد.
انتظارشو نداشتم..

دخترش..:((((

تلفن خونه زنگ‌زد،مامان نیگا کرد گف شماره نادره خانوم ایناس و جواب داد..

«خودتونین نادره خانوم؟
کی؟
گریه...»

خواهرش زنگ زده بود خبر بده و‌صداهاشون شبیه بود:(

همسایه فوق العاده ای بود.موقع سفر بدرقه میکرد،برگشتنی به استقبال میومد،غذا میاورد که از راه رسیدین..اسباب کشی کردیم غذا آورد که فرصت آشپزی نداشتین..پزشکی قبول شدم شیرینی بدست اومدن و خوشحالیشون خیلی بیشتر از افراد فامیلمون بود! بابابزرگم فوت شد فقط اون بود که حواسش به مامانم بود و از مشکی درش آورد.....

خدایش بیامرزد..
  • ۲۳۳

پست 188

  • ۱۳:۳۵
مامانم به شدت معتقده روز عاشورا نباید تو خونه موند:| تا ظهر عاشورا باید بیرون باشی..
صبحم کلی صدام کرد ولی بیدار نشدم..
یه وقتایی خرافه بدجور رسوخ میکنه تو زندگیامون.

اون اسبی که پارچه سبز میندازن روش و میارن وسط دسته های عزاداری،مردم انگار که اسب امام حسین باشه،کلی احساس خرجش میکنن:|

*تا به این لحظه آش نذری نرسیده بهمون.قیمه و مرغ و...اینا قبول نیس،آش موخاااام:(
  • ۱۹۶
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan