ذوق مرگ شوانه

  • ۱۷:۲۳

گفته بودم که برمیگردم فیس بوک؟

خب..رفتم یه‌سر زدم اعلام حضور کردم و پرسیدم که کسی منو یادش هس؟

آخه یه موقعی قلمرو فرمانروایی داشتم اونجا..در حدی که چن تا گروهو مدیریت میکردم.چت رومم همیشه پر بود و خلااااصههه...

یه موقعی یه استادی داشتم که تو اون برهه زمانی یه طورایی الگوی زندگیم بود اصن حتی عشقم بود.(یه آیت الکرسی نذر که اینجارو نخونه اخه یه‌موقعی داشت ادرسمو) بعد الان همون ادم کامنت گذاشته برام :)))) بعد اینقدرررر ذوق مرگی داره که فراموشم‌نکرده:)


اصلا اصلی ترین دلیلی که من وبلاگ نویس شدم این بود که ایشون و خانومشون هر دو‌بلاگر‌بودن.

اعتقاداتمون کمی تا قسمتی مغایر بود و‌سر همین مسئله یه بار دعوامون شد.هنوزم‌یادش میوفتم آب میشم از خجالت.

یه آدم کاملا اخلاق گرا..فوق العاده،محشر اصن.

الان‌‌ ساکن ترکیه ن:)

یه توصیه هایی بهم میکردن و میگفتن که دو سه دهه که از زندگیت بگذره‌ به حرفام‌میرسی.و من الان که چهارپنج سال گذشته به حرفاش رسیدم..

  • ۱۱۶
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan