مرا تا دل بود،دلبر تو باشی

  • ۱۶:۳۶

اولین بار اسمش را در بیمارستان شنیدم.تعریفش را میکردند.خوبیش را میگفتند.دوس داشتم ببینمش.

چن روز بعد در کتابخانه دانشکده دیدمش..چقدر خوشحال بودم.اما خوشحالیم خیلی طول نکشید چون با یکی از دوستان رفت و‌زیاد نتوانستم ببینمش.

درگیرش بودم.احساس کردم هرجور شده باید داشته باشمش.باید مال من شود.

چندان کار سختی به نظر نمیرسید.بالخره هر چه نباشد دخترم از نوع دانشجوی پزشکی:)

وقتی مال من شد،وقتی تصاحبش کردم.وقتی برای اولین بار لمسش کردم..اااخ که چه حسی بود.

احساس کردم به همه انچه که در همه عمرم میخواستم رسیدم..انگار بزرگ‌شدم ،دانستم:)

همه چیز خوب پیش میرفت.همه‌ روز را باهم بودیم.دست در دست هم..جدا نمیشدیم از هم.و شب ها تا صبح در فکر و اندیشه هم:)

گذشت تا روزی که من باید میرفتم ارومیه،دانشگاه و خابگاه و...نشد باشد.نشد همراهیم کند.

من انجا غرق کلاس ها شدم و او در تبریز...

روابط کمتر شد.این دوری فیزیکی این سفر این مسافت لعنتی باعث شد برای هم کمرنگتر شویم.تا جاییکه به کل همدیگر را فراموش کردیم.

جانم برایتان بگوید ...

از وقتی کلاس ها تمام شده و امده ام تبریز و در فرجه ام..باز یادش کرده بودم.دلم برایش پر میکشید ولی خبری ازش نبود.نمیدانستم کجاست و این آشفته ام میکرد.

چن وقت پیش ها خیلی اتفاقی در شلوغی جایی همدیگر را یافتیم.او هم دلش برایم تنگ شده بود.گله کرد ازم ..از اینکه رفتم و پشت سرم را نکاه نکردم.

حق دادم بهش..همش تقصیر من بود..معذرت خواستم..از دلش بیرون اوردم او هم مهربانتر از انها بود که نبخشد و فراموش نکند..

هم را در آغوش گرفتیم و عکسی از این مهرو محبت ثبت شد که دوس دارم با شما شریکش شوم:)

 کلیک کنیدو دو یاری را که مدت ها بود از هم دور افتاده بودند را ببینید.



پ ن:درجریانید که محتاج دعاییم؟ امشب کنار اخرین سفره افطار سال۹۵ در دعاهاتان یادم کنید:)

  • ۱۶۶
رهگذر ...
ان شا الله ازکنار همدیگه جدا نشید😁

مررررضیه نزدیک افطاره

به همه ارزوهات برسی الهی

عیدت هم مبارک

منم دعاکن🌹🌹❤❤
اااامییین:))
خدا از دهنت بشنوه:)
هر چی آرزوی خوبه مال تو:)
fatemeh
خخخخ دیوانه:-D
^_^
نارین هستم :)
:)
^_^
محمد حسین
به پای هم پیر بشید ان شالله :دی 

از اولش تابلو بود که موضوع چی می تونه باشه (آیکون زبون درازی)

والا...
تچکر:)
اینو نگی چی بگی
والا بوخودا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan