ماسک های خوشبخت

  • ۰۶:۰۸

صبح زود بیدار شدم.دوش گرفتم..

موهایم را سشوار زدم ،اتو کشیدم..

بی حالی صورتم را پشت پنکیک قائم کردم.

زیر چشمام مداد کشیدم و غم لانه کرده را فراری دادم

رنگ پریدگی لب هام را با رژ صورتیم پنهان کردم.

گونه هایم را با سیلی که نه ،با رژگونه جلا دادم:)

مانتو و‌ شال رنگی تن کردم..

جلوی موهام را فر دادم و از شال بیرون ریختم!

ادکلن را روی خودم خالی کردم.

کیفم را برداشتم.کفش های تق تقی ام را پا کردم ..

ماسک لبخند را به لب زدم و به جمع پیوستم:)

شدم یک خانوم دکتر شیک خوشبخت که لبخند از لب هاش نمیرود.که هر چه همه ارزو دارند را زندگی میکند!


چه کسی میداند همه شب تا صبح را در خودم لولیدم و زندگی را قی کردم.



+بیرونمان مردم را کشته درونمان خودمان را

  • ۱۴۴
رهگذر ...
عیده مرضیه جان
شاد باش دوست خوبم

:)
باوشه:)
زوج مهندس
جمله آخر رو بسیاااااااااااااار خوب اومدی 
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan