اینطوری میشه که اونطوری میشه دیگه

  • ۲۰:۳۷

نجف زاده،اسمی که هرگز فراموشش نخواهم کرد .بابت رفتار امروزش

میگم آقا من هفته بعد دو روز خابگام،یه برگه مهمان بده بهم پلیز.

چی بگه خوبه؟؟

حوصله ندارم:/ برو بعدا بیا:|

من بیکارم؟الافم؟وقتم ارزش نداره؟که چون آقا حوصله ندارن هفته بعد دوباره بکوبم برم ستاد:/

میگه ملت چن صد میلیونی پول میگیرن من با هشتصد هزار تومن باید جوابگوی این همه دانشجو باشم:|

وقتی میگم خو اینا به من چه! الان شما نشستی اینجا وظیفته کارمو را بندازی:/

منو با کمیته انظباطی تهدید میکنه:|


پووووفففف واقعا اگه میخواستم باهاش یکه به دو کنم کارم به جاهای باریک میکشید.بالخره الان تا چهار سال آینده کارم گیر یه همچین آدمیه..فعلا دنیا داره اینطوری میچرخه که ایشون تکیه زدن بر میزشون.

خوب میگن که خدا خرو شناخت شاخش ندادا!یارو اگه میز مهمتری داش اساسا خدارم بندگی نمیکرد:|

به قدری حرفش زور بود که هرگز فراموش نمیکنم.ینی دارم مینویسم که یادم نره.

فقط منتظر اون روزیم که منم صاب میز شم.که اتفاقا چندانم دور نیس اون روز.و به شرط حیات میزی که من صاحاب میشم قطعا خیلی پرقدرت تر از میز مسئول خابگاهی اوشون خواهد بود.

دنیاس دیگه،میچرخه..یه روزیم همین یارو میاد اونور میز من میایسته که به دادش برسم اونوقته که بگم حوصله ندارم،بگم وقتم پره،بعدم پامو بندازم رو پامو بگم هررررییییی

حس بدی که امروز داشتم رو فراموش نمیکنم.


*حالا یه چیزی...ماها از اول تیر تا حالا کلا تو خابگاه نبودیم خب؟بعد یه نفر به ما نگف که شما تا اخر تیر مهلت خابگاه دارین و باید تصفیه کنین خب؟

حالا تو این یکی دوروزه شروع کردن از ستاد به تک تکمون زنگ زدن که بیاین تصفیه.بعد بهمونم پشت تلفن گفتن اگه تا بیستم بیاین ترم تابستونی حساب نمیشه براتون و هزینه نداره.بعد امروز تصفیه کردیم برگه رو بردیم میگن صد تومن بسلفین:/

میگیم بابااااا پس اونی که پشت تلفن میگف تا بیستم وقت دارین کی بود یقشو بگیریم؟هیشکی مسئولیت قبول نمیکنه.

میدونین چرا تا قبل این زنگ نزده بودن ادل حالا زنگ زدن؟چون در مورد ماها به قدری دیر شده تصفیه مون که میتونن پول ترم تابستانی بگیرن خب؟از اونورم یه عده دیگه خابگاه میخوان دیدن چه کاریه اینارو اینحوری خبر کنیم پوله رو بگیریم بعدم وسیله هاشونو ببرن اون جدیدا بیان یه پولیم از اونا بگیریم:|


آموزش برداشته تا آخر مرداد برامون برنامه امتحانی ریخته اونوقت با خابگاه هماهنگ نیس.خابگاهم اطلاع رسانی نکرده.

اونوقت ماهایی که کلا تو خابگاه نبودیم باید هزینه بدیم:/ آدم زورش میاد به مولا.


حالا این هیچی.چون اون قضیه زور اومدنو که بیخیال شی پولش چیز مهمی نیس.ولی اونی که گف حوصله ندارم هفته بعد بیا...اخ فقط منتظرم جاهامون عوض شه...


بی ربط نوشت:بیان داره منو میترسونه:( ماها زخم خورده ایم،ماها یه بار همه چیمونو از دست دادیم :دی ماها الان دیگه از ریسمون سیاه و سفید میترسیم.

بیان از دسترس خارج میشه فرت و فرت.بازدیدا هم که صفر میشه خود به خود..یه وقت نخوره پستامونو:(

بیان با ما مهربون باش ما بهت پناه آوردیم.

اضافه شد:الان که دقت میکنم میبینم اون جاهایی که نوشتم تصفیه ،منظورم تسویه بوده درواقع:دی
  • ۱۵۳
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan