من و این حجم از خوشبختی محاله

  • ۱۸:۳۵

به مدت سه ساعت اینقدر دخمل خوبی شده بودم که نگو.دوتا دونه جزوه گذاشتم جلوم و کامل و دقیق خوندمشون.

به سومی که رسیدم خسته شدم رفتم از اتاق بیرون.حالا که برگشتم دیگه حس خوندن نیس !

بعد الان درسی که مشغول خوندنشم فارماکولوژیه ینی داروشناسی!ینی اساسا همه جزوه ها و هر سطرش پر دارو ،اسمش،مکانیسمش،عوارضش،دوزش و...اینا هس.

بعد نمیدونم چرا هر جزوه ای رو که میخونم انتظار دارم آخرین جزوه ای باشه که اینقد دارو داره و موردیه!

هر جزوه ای رو که شروع میکنم میگم واااای اینم که پراز داروعه بعد به خودم میگم گلم تحمل کن آخربه بقیه ش اینطور نیس بعد بعدیشم که اونطوری میشه میگم عزیز دل بفهم که داری فارما میخونی با این حال تو جزوه بعدیش دوباره شوکه میشم از خیل عظیم داروها

خیلییییی سخته :( خدایا آزادی که جونمو بگیری:)))

فقط اگه میشه بعد مردادکه امتحانا تموم شد دوباره روح بدم در من که میخوام زندگی کنم:)

  • ۱۸۸
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan