3.0.3

  • ۰۹:۱۷

دیشب یه زلزله ی ریز داشتیم در حدی ریز که مامان اینا متوجهش نشدن ولی خب سایتای لرزه نگاری تاییدش کرد.

مرکزش شهر خودمون بود فکرم به شدت مشغولش بود و استرس برگشت شدیدترش رو داشتم که کوثر با پیامی که داد جوری ینی جووووریییی اعصاب و روانمو ریخت به هم که زلزله یادم رفت.


یادم باشه بنویسم قضیه مون با کوثر رو.این مشکلات خوابگاهی ما تمومی نداره

  • ۱۵۸
محسن رحمانی
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan