وای خدا مرسی که امروز تموم شد

  • ۰۰:۲۲

چه روز وحشتناکی بود.ثبت میکنم تا همبشه تاریخ بمونه.بعد مثلا یه چن سال دیگه که بخونم بگم خاک توسرم چه کارا که نکردم.

بعد مثلا فک کن همه روز زیر فشار بحث‌و‌جدل باشی و کلی فشار روانی روت باشه بعد مثلا مهمونم داشته باشین بعد مثلا گیر بدن که پاشین بریم بیرون دوردور بعد تو بک ذره هم حال و حوصلشو نداشته باشی بعد ببینی هیچ بهانه ای نداری و مجبور شی باهاشون بری.بعد همینجور که دارین قدم میزنین و تو پارک ولین یهو یکی اظهار آشناییت کنه که همه هم میشناسنش جز تو.بعد بگیرتت حسابی ماچ مالیت کنه از این ماچای تفی!بعد هی بکشتت به حرف بعد تو هی حوصله نداشته باشی.بعد حرف داداششو پیش بکشه بعد...

یه جاهایی داشتم فک میکردم گروهو بدم داداشش و خودش بخونن با شخصیت والای من آشناشن بفهمن چه ادم مزخرفیم خودشون پشیمون میشن!
امروز واقعا خیلی بیشتر از ظرفیتم بود.خوب که فک میکنم ممکنه بخوابم و هرگز بیدارنشم:))ینی تا این حد

پ ن:الان مثلا فرضو براین گذاشتم که دیگه اقایون و خانومای دکتر اینجا رونمیخونن:پی
پ ن:بعد یکیم اومده بود بنویسهass نوشته بود asd بعد من یه ربع داشتم فک میکردم أسْد ینی چی؟!:)))


  • ۱۸۹

:دی

  • ۲۲:۱۱

سلام علکم:)  

 میگممممم...بیاین دیگه از این به بعد اینجا رو نخونین ..باشه هم کلاسیا؟!:دیییی


کلی حرف دارم منتظرم تخلیه شه:پی


  • ۱۷۵

پایان داستان

  • ۱۸:۰۶

ته این ماجرا ختم شد به -ببخشید -نه خواهش میکنم شما ببخشید -نه این حرفا چیه نیاز به معذرت نیس:))))

 اعتراف میکنم برخورد های تند هرگز نتیجه بخش نیستند..ونیز......................................

احساس کردم شوخی بدی کردم.ینی وقتی دیدم حرفام تاثیر نداشت و دوستان شوخی های زننده خودشون رو فراموش کردن و فقط شوخی من بولد شد دیدم فقط باختم!و یک جاهایی بحث هیچ تاثیری ندارد!
پیام ضمیمه شده را فرستادم به همان دوستی که زدوخورد کلامی داشتیم..باورتان میشود ؟کار کشید به همان ها که سطر اول گفتم:)
آدم های جالبی هستیم.نه روی تلخ و تندمان دیدنیست نه روی خوشمان!
نهایتا از اینکه حداقل در ظاهر امر کینه ها از بین رفت خوشحالم.
چقدر جفتمان ادم های متشخصی شده بودیم..هر دو پشیمان ،هر دو عذرخواهان،انگار نه انگار که همان ادم های دیروز بودیم:)
معذرت خواستم و معذرت خواست:)

پ ن:گفت پیامت وقت خوبی به من نرسید.راست میگوید..حجم فشاری که در طول روز تحمل میکنیم در برخوردهایمان بی تاثیر نیست.همان روزی بود که رئیس جمهور امد و من دختر به خاطر دختر بودنم چه چیزها که ندیدم و چه حرف ها که نشنیدم..و همه حرصم اخر شب خالی شد در گروه!
پ ن:این ماحرا تمام شد با مخلصیم و چاخلصیم.ولی داریم از این ماجراها فک و فراوان:) ما آدم نمیشویم😜 جک های جنسیتی هم به قوت خود باقی میماند متاسفانه


پ ن:این ماجرا هرچه نداشت باعث لو رفتن ای پی ها شد و من چقدررر خوشالم:)))))ینی این«ینی کی میتونه باشه»خفم کرده بود:))






  • ۱۷۴

مرتبط با پست قبل

  • ۰۲:۱۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۵۹

اختصاصی

  • ۰۲:۰۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶۹

دلم پره

  • ۱۴:۱۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶۳

الان چه عنوانی به پستم میخوره اخه:/

  • ۰۰:۵۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷۱

روزنوشت

  • ۱۳:۲۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶۲

نفرین بر فارما

  • ۰۰:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱۰

ما امتحان نمیدیم

  • ۱۴:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷۵
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan