3.0.3

  • ۰۹:۱۷

دیشب یه زلزله ی ریز داشتیم در حدی ریز که مامان اینا متوجهش نشدن ولی خب سایتای لرزه نگاری تاییدش کرد.

مرکزش شهر خودمون بود فکرم به شدت مشغولش بود و استرس برگشت شدیدترش رو داشتم که کوثر با پیامی که داد جوری ینی جووووریییی اعصاب و روانمو ریخت به هم که زلزله یادم رفت.


یادم باشه بنویسم قضیه مون با کوثر رو.این مشکلات خوابگاهی ما تمومی نداره

  • ۱۵۹

3.0.2

  • ۱۲:۵۱

_ختم صلوات چهل روزه داشتم.دیروز تموم شد.کار به کیفیتش ندارم.کاری به گندکاریای بیست و چهار سال زندگیم ندارم.من با کلی امید و ایمان این ختمو شروع کردم و حالا سفت یقه ی خدا رو چسبیدم که یاللا یاللا من منتظرم یاللا.یه آثاری باید داشته باشه بالخره .

_فوتبال ایران اسپانیا..محشر بود.

اولین بار بود توو خوابگاه چنین فوتبال پرطرفداری رو میدیدم.چهار سال پیش تو بازی با آرژانتین من سالای اول خوابگاه نشینیم بود.غمگین و غربت زده بودم و نرفتم اتاق تی وی.اینبار اما..

عاغا یه ربع به ده رفتم پایین به خیال اینکه اولین نفریم که دارم میرم.رفتم دیدم دور تا دور اتاق پر شده:|

یه اتاق بیست و اندی متری با کلی دختر علاقمند ،قشنگ رو هم نشسته بودیم و عده ای هم بیرون مونده بودن.

از دقیقه اول تا آخرش صلوات فرستادیم و جیغ زدیم.

اون شوتی که از بیرون خورد به تور دروازه شون و دقت نمیکردی فک میکردی گله،اونجا یه عده ای پا شده بودن میرقصیدن و صدا نمیرسید بهشون که آگاه شن گل نبوده.

اون گلی هم که مردود اعلام شد سرش گلوی هممون جروا جر شد اینقد جیغ خوشحالی سر داده بودیم و نگم از افسوس بعد اعلام مردودی نگم از آه و حسرت و سکوتی که بعد گل اسپانیا حاکم شد توو اتاق تی وی.

فقط اون صحنه ش که بازیکنامون خوابیده بودن رو توپ و بیرانوند از لای دست و پاها دنبال توپ میگشت :))))

محشر بود محشر.

و خب من اون شب فهمیدم تماشای فوتبال توو استادیوم چه حالی میتونه داشته باشه و ما از چه لذتی محرومیم.توف تو روحشون اصن.


_اما من باب درس و مشقمون:)

چن وقتیه نمراتم یه سیر صعودی شگفت انگیز گرفتن.

قلب که اون همه استرسش رو داشتم که من هیچی ازش نمیفهمم و نوار قلب برام جز چند خط کج و معوج نبود،اما..پایان ماه یاد گرفته بودمش و نمره ی اول گروهمون شدم به واقع( حالا قررررش بده) کی بود میگف شما هیچوقت درس نمیخونی [آیکون زبون درازی]

الانم که حضور مبارکمون توو بخش اطفاله و روتیشن های پنج روزمون که عملا یادگیری رو صفر کرده.استادمون میگف آدم یه جای جدید میره دو سه روز اول گیج میزنه،شما هم میاین بخش تا میخواین آداپته شین و گیجیتون رفع شه پنج روزِ بخشتون تموم میشه و میرین بخش بعدی.

و خب درست ترین حرف ممکن بود.

هر قدر آموزش ضعیفه سیستم نمره دهیشون خوبه.چون عملا نمیتونن بسنجنمون نمرات بالا رد میکنن برامون :)) البته نگران نباشین چون پایان سه ماهه اطفال یک امتحان جامع ازمون میگیرن که اونجا از طول و عرض به فنا میریم.


حدود سه هفته دیگه امتحان بهداشت چهار یا به عبارتی آمار ،دارم.کلاساشم شرکت نکردم و استاد فرمودن «مختارین کلاسا رو نیاین ولی بعد امتحانم حق ندارین بیاین نمره بخواین،یازده و نیمم که بشین،نیم نمره اضافه نمیکنم تا پاس شین» 

تصمیم گرفتم یه نمره ی توپ بگیرم تا بفهمه کلاساش بی نهایت مزخرف و فاقد بار آموزشی بودن و نمره ی خوب با حضور در کلاسای بی محتواش نیست که به دست میاد.


هیچی دیگه،فعلا همینا.

هی چن وقت بود میخواستم هر کدوم اینا رو پست کنم هی نمیشد همه جمع شد یه جا.

تا درودی دیگربار،بدرود :)

  • ۱۴۸

3.0.1

  • ۲۰:۰۷

من رویکردم در امر خرید به این شکله که هر چی ارزون تر،من برنده تر.

کافیه یه مدت خودت حضور فعال داشته باشی در امر خرید لباس تا متوجه شی هر آنچه روش قیمت صد،صدو بیست زده شده ،ارزش واقعیش بین شصت تا هشتاده.

و این قیمت مازاد هر چی مغازه ی مورد خریدت در منطقه ای به اصطلاح بالانشین تر باشه،بیشتر میشه.

و خب فروشنده دو تا توجیه داره:اجاره ی مغازم بیشتره پس بیشتر میکشم رو جنسام.

مردم این منطقه از شهر وضعیت مالی بهتری دارن پس بیشتر میکشم رو جنسام.

من به نظرم باید مقداری سیم کشی بالاخونه ت مشکل داشته باشه که بری از همچین جاهایی خرید کنی.

دوستانی دارم پاک تر از آب روان.هر چیزی که احساس کنن نوئه،به زیبایی و زشتیش کار ندارن.اگر گرونه پس خوبه اگر ارزونه پس بده.

فور اگزمپل :مانتو خریده دویست تومن،همون مانتویی که اگر از جای مناسب بخری و به میزان لازم چونه بزنی برات درمیاد صد تا صدو بیست.

کیف خریده نود تومن که من همونو خریدم چهل تومن :))

(البته که بش نگفتم ،فقط نگا کردم و گفتم قشنگه)

آدمای این شکلی رو نمیتونم درک کنم واقعا.

آروم آروم داشتم با این قضیه کنار میومدم و با خودم میگفتم خب پولش زیادی کرده میخواد آتیشش بزنه اصن.

امروز به دنبال مورد پسند واقع نشدن پوشش و حجاب یکی از همین دوستان،دوستِ گرامی برگشته میگه:فردا میرم یه مانتوی فلان میخرم یه کفش ساده هم میخرم عین این دختر دهاتیا!!!

میدونین؟خودش شهرستانیه.ساکن مرکز استان نیس حتی.اونوقت کفش یاده پوشیدن رو مال دختر دهاتیا میدونه.

هر جور دارم حساب میکنم اگر قرار بر تقسیم بندی شهری و دهاتی باشه،خودش تو دسته ی دهاتیا میوفته.

تنفر دارم از واژه ی «دهاتیا» ،«مثل دهاتیا»

خاطرنشان کنم که منظورش از کفش ساده ،کفشی در رنج قیمتی زیر صدهزار هستش.

.

ینی دارم اینارو که مینویسم یادم میوفته که یه بار کفش خریدم شصت و دو تومن،یه ماه بعدش همون آف خورد شد پنجاه تومن.

همون روزا توو یه مرکز خرید دیگه ای همون کفشو میدادن نود تومن:|

جنس همونه ها،ولی خب من وقتی از مغازه اولی میخرم حس بهتری دارم دوستم وقتی از دومی میخره. 

یه وقت هست یه چیز برند میخری داری پول برنشو میدی( بماند که شخصا هییییچ اعتقادی به برند پوشیدن ندارم) ولی یه وقت هس مشخصا فروشنده کشیده روش،برند نیست و در چنین شرایطی پولی رو که بابتش زحمت کشیدی ببری بدی به یه فروشنده ی بی انصاف زور داره واقعا.

  • ۲۰۶

3.0.0

  • ۱۴:۲۶

از جمله خفنناکترین دستاوردهایی که طی پنج سال تحصیلم بهش دست یافتم اینه که

«یک دانشجو قرار نیست در تعطیلاتش درس بخواند فلذا حمل جزوه از خوابگاه به خانه کاری بس عبث و بیهوده و در مواردی حرام است»

و طبق این حکم،هیچ جزوه ای با خودم نیاوردم که الان بزنم توو سرم که بهر چه آوردمشان به کجا میبرمشان

سبک اومدم و سبک میرم با ذکر :خواابگااااه ما داریییم میایییییم

  • ۱۸۷

2.9.9

  • ۱۹:۰۹

به نام خدا

من خوبم :)

کامنتای پست قبل رو تایید نمیکنم و نگه میدارم برا خودم،با اجازتون البته :)

ولی وبلاگ جاییه که میتونی بیای هر چی خواستی بگی و همیشه چن نفر هستن که گوش بدن به حرفات.

به صف شین که میخوام یکی یدونه ماچتون کنم.به گونه ای که اسلام به خطر نیوفته البته

  • ۱۷۰

2.9.8

  • ۱۲:۵۵
وقتی حالت خوبه و ذهنت توان ساختن طنز داره و نوشته هات شیطنت گنجونده توو خودش..همه از نوشته ت استقبال میکنن،به به چه چه داری،بیشتر بنویس فدات شم داری،دورتم حسابی شلوغه.

اما..

وقتی حالت بده،غم داری،غصه داری،دلت گرفته،به قول شهرزاد «زبون تلخی ش رو از جون آدمیزاد میگیره» نوشته هات تلخ میشن..اونوقته که یه نفرم نیس بگه چته،بگه درست میشه،بگه برا همه پیش میاد نفس عمیق بکش و لبخند بزن تا بگذره
اعتراض که چرا چس ناله مینویسی.بای بلاک :)))
  • ۱۸۳

2.9.7

  • ۲۱:۴۷

خبببب

جونم براتون بگه که

همونطور که من دوس داشتم دو هفته اول قلب رو افتادیم بیمارستان سبدالشهدا.ینی قسمت سخت کارمون.

این هفته جمعه کشیکم و هفته بعد ،پنجشنبه.و بین این دو تا یه کشیک دیگه هم هست و نهایتا یکی هم بعد از پنجشنبه ،مجموعا چهار کشیک در سیدالشهدا

اینطور که بچه های ماه پیش میگن،پایان کشیک رزیدنت میگه کدوم تخت ارائه میشه و خودش نوار قلب رو توضیح میده برات.که خب اینا خوبن،خیلی خوبن :)

حتی میگن اگر کیس جالبی نباشه فقط اینترن ارائه میده

آخ اگه این چار تا کشیک به خیر و خوشی بگذره هااا ،تا حدودی خلاص میشیم از شر کشیک تاااا اینترنی

.

دقت کردین هی همش منتظرم بگذره،این بگذره خلاص شم،اون بگذره خلاص شم.فقط در فکر گذرم به پیر شدنمم فک نمیکنم!

.

عیدتون مبارک :)

  • ۲۲۶

2.9.6

  • ۰۹:۴۳
این پست محتوی مقدار زیادی غر میباشد:)
عاغا ینی تو روح این آقاهه که برنامه ریزی گروه بندیا باهاشه:/
ماه پیش بخش قلب بیست و پنج نفر بودن بعد این ماه همش سیزده نفریم:|
سیزده نفر میدونین ینی چی؟
خب الان شرح میدم..
بخش قلب دو تا بیمارستانه،اکسترناش ک ماها باشیم نصف میشبم دو هفته میریم طالقاتی دو هفته سیدالشدا
سیزده نفر چیه که حالا نصف شه چی بشه!
شیش نفر میریم سیدالشدا ،سیدالشدایی که مرکز قلبه،که همه ی تختاش اختصاص داره به مریضای قلب و این ینی مورد داشتیم روزی سی تا بستری هم داشته و خب این میطلبه که کشیکا سه نفره باشن.
سه نفره بودن کشیک ینی یک روز در میون کشیکیم:|
تازهههه کشیکی که مورنینگ فرداش با اکسترنه:|
بعد..ما الان سه ماهه بخشای درمانگاهیمون افتاده بود پشت سر هم ،کلا یادمون رفته مریض چی بود،پرونده ش چه شکلی بود،چجوری شرح حال میگرفتیم.
ینی منی که الان اکسترن ماه دوازده سیزدهم!(شایدم بیشتر حسابش از دستم دررفته :دی ) هیچ تفاوتب با اکسترن ماه اول ندارم:/
بعدددد..روزای جمعه هم کشیک داره حتی:|
ینی اصن هر جمله ای که مینویسم پوکرفیس میشم.این چه وضعیه،این چه زندگی ایه:/
ای بابا ای بابا ای بابا
  • ۲۰۰

2.9.5

  • ۱۳:۴۰
من و جزوه هام
شما و همه


یا مثلا..


+چه صنمی باهاش داری؟
-نمره م بهش بسته س،نخونمش افتادم.
  • ۱۸۴

2.9.4

  • ۲۲:۵۱

دلم باران...

دلم دریا...

دلم لبخند ماهی ها...

دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور...

دلم بوی خوش بابونه می خواهد...

دلم یک باغ پر نارنج...

دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِصبح شالیزار...

دلم صبحی...

سلامی...

بوسه ای...

عشقی...

نسیمی...

عطر لبخندی...

نوای دلکش تار و کمانچه...

از مسیری دورتر حتی...

دلم شعری سراسر دوستت دارم...

دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد...

دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند...

دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد...

دلم تغییر می خواهد... 

دلم تغییر می خواهد...



#نیما_یوشیج



خو این شعرو که در جریانش بودین حالا واسه اینکه یه حالی به نیما بدیم و بندری برقصونیمش تو گور..

درفشانی منو بخونین در ذیل :)


دلم تختم

دلم پتوم

دلم بالش

دلم سکوتی مطلق و سرشار

دلم آسوده خوابیدن تا لنگ ظهر میخواهد


دلم صبحی..

سلامی..

بوسه ای..

عشقی..

نه..

هیچ یک از اینها

دلم لش کردن جلو تی وی میخواهد.


دلم رزیدنتی آف کن

 کشیکی بی ادمیت

دلم مورنینگ بی استاد میخواهد!

آری،چه خوش گفت نیما

دلم تغییر میخواهد

دلم تغییر میخواهد


پ ن:با عرض پوزش از جناب نیما و نیما دوستان..

  • ۲۰۹
۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ . . . ۳۲ ۳۳ ۳۴
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan