منو ببرن بهشت،بهشت آتیش میگیره:/

  • ۱۲:۳۸

یکی از سال بالاییا سراغ امتحان فارما رو میگرف گفتم چه گندی زدم:(

گف :من خودمم با فارما حال نکردم.فارما یک هشت شدم فارما دو‌ شش!

منم یه حس خوشایند بهم دست داده که عه خب پس این خودشم افتاده :))

بعد میگه:زمان ما چون دکتر میکائیلی بود فارما یک رو ۱۲ داد فارما دو رو ۱۰!!!

هر دو رو پاس شده بود.خب همین چهار نمره به منم داده شه پاس میشم خو:(

آخه این میکائیلی ادل باید زمان ما یه گندی میزد که ردش کنن بره:| آخه این شانسه ما داریم:|

اعتراض دارم اصن:(((

*خون نمره ها رو گذاشته.خون همونی بود که استادش سر کلاس گفته بودم هیشکی رو نمیندازیم.

نمرم یه طوری که انگار پیرو همون حرفش یه نمره ای داده و این ینی این ترم رو شانس نیستم.نکنه تو پاتو هم بیوفتم.

من باز این ترم داشتم چه غلطی میکردم دقیقا،که اینطوری شد:((((

اینقد بدم میاد از خودمممممم

  • ۱۷۸

گند بالای گند بسیار است

  • ۱۸:۱۵

فارما درسته کم خونده بودم و خیلی جلسات رو نخونده بودم ولی ناراحتیم از اینه که اون جلساتی که خونده بودم یادم نبود.ذهنم به معنای واقعی خالیِ خالی بود.

دیدم من که در هرصورت میوفتم چون نصف سوالارو جواب نداده بودم فلذا! هممه رو زدم هر چهار غلط یه درستو میبره.حالا یا شانسم میزنه و اینقدری درست در میاد که یه ده برام جور شه یا بدشانسی میزنه بالا و با نمره افتضحٌ یفتضحُ افتضاحی میوفتم.

با اینکه منتظر معجزم اما یه طورایی پذیرفتم که فارما مردودم فقط خداکنه خداکنه خداکنه مشروط نشم که بتونم همه واحدارو ترم بعد بردارم ..نمیتونم سه ترمه شم.نمیتونم.تحملشو ندارم به واقع:(


*دنیا رو میبینین.یکی زنگ زد که فلانی فوت شده امشب شام غریبانشه..چن ساعت بعدترش یکی دیگه زنگ زد یکشنبه عروسی فلانیه..

منم که ماتم گرفته امتحانای سیفون کشیده شدمم:|

چقد زندگی ها متفاوته واقعا

  • ۱۸۰

پزشکی یه دونه باشه :) سرور رشته ها باشه اصن،در این حد :دی

  • ۱۶:۰۴

در پی خوندن مشاوره های بچه های بلاگستان در مورد پزشکی و دندون ،احساس کردم پزشکی خیلی مظلوم واقع شد و زدن تو سرش!

البته خودمم نظر دادم که بهتره بره دندون !

ولی خب الان یه جوری بهم برخورده این مظلومیت پزشکی که به عنوان یه دانشجوی پزشکی لازم میدونم یه پست بزارم درمورد خوبیا و برتریاش:))

ولی حیف..فردا امتحان فارما دارم..در اولین فرصت باید بیام و حسابی رشته پزشکی رو تعریف تمجید کنم:)

انصافا پزشکی تنها بدیش اینه که سخته وگرنه کلی حس و حال خوب داره:) بهله اینجوریاس


*میشه دعا کنید همه واحدای این ترمم به نحو معجزه آسایی پاس شه؟

قول میدم از ترم بعد جمع نکنم شب امتحان:(

  • ۱۵۸

دل من

  • ۱۷:۰۹
دلم مشهد میخواد


دلم حرم میخواد

...
  • ۱۶۱

من و این حجم از خوشبختی محاله

  • ۱۸:۳۵

به مدت سه ساعت اینقدر دخمل خوبی شده بودم که نگو.دوتا دونه جزوه گذاشتم جلوم و کامل و دقیق خوندمشون.

به سومی که رسیدم خسته شدم رفتم از اتاق بیرون.حالا که برگشتم دیگه حس خوندن نیس !

بعد الان درسی که مشغول خوندنشم فارماکولوژیه ینی داروشناسی!ینی اساسا همه جزوه ها و هر سطرش پر دارو ،اسمش،مکانیسمش،عوارضش،دوزش و...اینا هس.

بعد نمیدونم چرا هر جزوه ای رو که میخونم انتظار دارم آخرین جزوه ای باشه که اینقد دارو داره و موردیه!

هر جزوه ای رو که شروع میکنم میگم واااای اینم که پراز داروعه بعد به خودم میگم گلم تحمل کن آخربه بقیه ش اینطور نیس بعد بعدیشم که اونطوری میشه میگم عزیز دل بفهم که داری فارما میخونی با این حال تو جزوه بعدیش دوباره شوکه میشم از خیل عظیم داروها

خیلییییی سخته :( خدایا آزادی که جونمو بگیری:)))

فقط اگه میشه بعد مردادکه امتحانا تموم شد دوباره روح بدم در من که میخوام زندگی کنم:)

  • ۱۸۸

اینطوری میشه که اونطوری میشه دیگه

  • ۲۰:۳۷

نجف زاده،اسمی که هرگز فراموشش نخواهم کرد .بابت رفتار امروزش

میگم آقا من هفته بعد دو روز خابگام،یه برگه مهمان بده بهم پلیز.

چی بگه خوبه؟؟

حوصله ندارم:/ برو بعدا بیا:|

من بیکارم؟الافم؟وقتم ارزش نداره؟که چون آقا حوصله ندارن هفته بعد دوباره بکوبم برم ستاد:/

میگه ملت چن صد میلیونی پول میگیرن من با هشتصد هزار تومن باید جوابگوی این همه دانشجو باشم:|

وقتی میگم خو اینا به من چه! الان شما نشستی اینجا وظیفته کارمو را بندازی:/

منو با کمیته انظباطی تهدید میکنه:|


پووووفففف واقعا اگه میخواستم باهاش یکه به دو کنم کارم به جاهای باریک میکشید.بالخره الان تا چهار سال آینده کارم گیر یه همچین آدمیه..فعلا دنیا داره اینطوری میچرخه که ایشون تکیه زدن بر میزشون.

خوب میگن که خدا خرو شناخت شاخش ندادا!یارو اگه میز مهمتری داش اساسا خدارم بندگی نمیکرد:|

به قدری حرفش زور بود که هرگز فراموش نمیکنم.ینی دارم مینویسم که یادم نره.

فقط منتظر اون روزیم که منم صاب میز شم.که اتفاقا چندانم دور نیس اون روز.و به شرط حیات میزی که من صاحاب میشم قطعا خیلی پرقدرت تر از میز مسئول خابگاهی اوشون خواهد بود.

دنیاس دیگه،میچرخه..یه روزیم همین یارو میاد اونور میز من میایسته که به دادش برسم اونوقته که بگم حوصله ندارم،بگم وقتم پره،بعدم پامو بندازم رو پامو بگم هررررییییی

حس بدی که امروز داشتم رو فراموش نمیکنم.


*حالا یه چیزی...ماها از اول تیر تا حالا کلا تو خابگاه نبودیم خب؟بعد یه نفر به ما نگف که شما تا اخر تیر مهلت خابگاه دارین و باید تصفیه کنین خب؟

حالا تو این یکی دوروزه شروع کردن از ستاد به تک تکمون زنگ زدن که بیاین تصفیه.بعد بهمونم پشت تلفن گفتن اگه تا بیستم بیاین ترم تابستونی حساب نمیشه براتون و هزینه نداره.بعد امروز تصفیه کردیم برگه رو بردیم میگن صد تومن بسلفین:/

میگیم بابااااا پس اونی که پشت تلفن میگف تا بیستم وقت دارین کی بود یقشو بگیریم؟هیشکی مسئولیت قبول نمیکنه.

میدونین چرا تا قبل این زنگ نزده بودن ادل حالا زنگ زدن؟چون در مورد ماها به قدری دیر شده تصفیه مون که میتونن پول ترم تابستانی بگیرن خب؟از اونورم یه عده دیگه خابگاه میخوان دیدن چه کاریه اینارو اینحوری خبر کنیم پوله رو بگیریم بعدم وسیله هاشونو ببرن اون جدیدا بیان یه پولیم از اونا بگیریم:|


آموزش برداشته تا آخر مرداد برامون برنامه امتحانی ریخته اونوقت با خابگاه هماهنگ نیس.خابگاهم اطلاع رسانی نکرده.

اونوقت ماهایی که کلا تو خابگاه نبودیم باید هزینه بدیم:/ آدم زورش میاد به مولا.


حالا این هیچی.چون اون قضیه زور اومدنو که بیخیال شی پولش چیز مهمی نیس.ولی اونی که گف حوصله ندارم هفته بعد بیا...اخ فقط منتظرم جاهامون عوض شه...


بی ربط نوشت:بیان داره منو میترسونه:( ماها زخم خورده ایم،ماها یه بار همه چیمونو از دست دادیم :دی ماها الان دیگه از ریسمون سیاه و سفید میترسیم.

بیان از دسترس خارج میشه فرت و فرت.بازدیدا هم که صفر میشه خود به خود..یه وقت نخوره پستامونو:(

بیان با ما مهربون باش ما بهت پناه آوردیم.

اضافه شد:الان که دقت میکنم میبینم اون جاهایی که نوشتم تصفیه ،منظورم تسویه بوده درواقع:دی
  • ۱۵۴

این یک پست گِلِگی میباشد با چاشنی اعصاب خوردی.با این اوصاف اگر علاقمند به خواندنش هستید رمز را بخواهید:)

  • ۱۷:۳۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳۳

131

  • ۰۲:۳۷

یکی هم باید باشد

که با دیدنش قلبت تاپ تاپ کند.خون بدود در صورتت.هیجان بیاید در رگهایت.یک دوست داشتن ناب بپاچد در لحظه هایت:)

وقت های نبودنش هم دلتنگی خفه ات کند.


این یکی که میگویم ،نیست که نیست.



*یکی مخم را بزند لطفا..و البته قلبم را

عسدن کسایی که تلاش میکننا ولی به مقصود نمیرسن.

شلا مخم زده نمیشه اخه..


**معذرت بابت بسته بودن کامنتدونی.دیکتاتوری مطلق برپا کردم:دی حرف فقط حرف خودمه:دی

امتحانا تموم شه باز میکنم ان شالله:)

  • ۱۰۸

130

  • ۱۴:۲۲

حقیقتش اینه که گذشته از اینکه هر ترم در مدت یک ماهه امتحانات کلی پیر میشم ،وقتی تو گروه میزنن که«بچه ها نمره ها رفت رو سایت» با دیدن همین جمله تو مدتی که از گروه بیام بیرون فایرفاکس رو باز کنم آدرس سما رو بزنم برم تو بخش کارنامه...هر لحظه ممکنه از زور استرس ترومبوزی چیزی جایی تشکیل شه و سکته کنم:|

کلیه پاس شدم:)))))) ولی تا نمره رو‌ببینم چن سال از عمرم کم شد به واقع..و چهارتار موم سفید شد..

اوضاعیه اصن دیدن این نمره ها.

خدایا شکرت:))))))

**دیروز که اون پستو گذاشتم درباب مصرف کننده بودن..قبلش تو خونه گفته بودم که:کی بشه منم یه درآمدی داشته باشم دستم تو جیب خودم باشه راحت شم.

صبح که بیدار شدم اس ام اس داشتم.حسابم پر شده بود:/ ینی پرتر شده بود.چون آخرین باری که بابا پول ریخته بود کمتر از یه ماه پیش بود که بعد اون جایی نرفتم و خرجی نکردم و درواقع هیچی ازش مصرف نشده...

بعله...من مشکل کمبود پول ندارم ولی بابا اینطوری برداشت کرده بودو حسابمو پر کرده بود.من دقیقا مشکلم اینه که بابا حسابمو پر میکنه و خودم هیچ کاری ازم برنمیاد:|

دانشگاه فرهنگیان از همون اول به دانشجوهاش حقوق میده .ینی من اگه بهمون ماهی پنجاه تا تک تومنی هم میدادن احساس خوشالی و خوشبختی میکردم.نمیدن که:(

  • ۱۳۰

۱۲۹ :|

  • ۲۳:۵۰

چرا کتابخونه بیمارستان امام رضا با اثر انگشته ورودیش؟هوم؟چرا واقعا؟؟

چی میشد منم میتونستم برم؟هوم؟

والا به خدا منم از همون قماشم:|

قهرم اصن:|

حالا خوب شد پرسیدما وگرنه میرفتم اونجا کتلت میشدم:)))

عاطی پیشنهاد داد که:خب برو اونجا یکی رو صدا کن بیاد برات انگشت بزنه با اون برو تو:|

انصافا دیگه اینقدرام واجب نیس اون کتابخونه رفتن که بخوام همچین کارایی بکنم:/

**دلم به شدت گرفته..در حدی که میتونم زار بزنم:(

***راسی...چقد گرونیه:(( چقد مرحله دانشجویی و آویزون جیب ددی بودن سخته:(

من الان یکی دو سالی هس که از مصرف کننده بودنم بیزارم موندم اونایی که نزدیک سی سالشونه و هنوز از جیب باباشون میخورن چطور زندگی رو تحمل میکنن به واقع:|

****نفرین خدایگان بر سی و سه جلسه پاتولوژی باد:( مگه یه درس و مبحث چقدرررر میتونه سخت باشه..

***** اخ دلم...گرفته :(((((

  • ۱۱۹
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan