روز دختر و داد پسرا و عکس پروفایل و کوچ:)

  • ۲۰:۴۸

*امروز روز دختر بود وسط اون همه تبریک و حرفای تکراری یکی دو نفرو دیدم که جور دیگه ای به ماجرا نگاه کرده بودن و گفته بودن آااای دخترها درجریان باشید که اگر روزی به اسم روز دختر نامگذاری شده صرفا مورد تاکید قرار دادن بکارت بوده نه توجه به روح و لطافت و حق و حقوق دختر و...هرچیز دیگری!

من هرچی درموردش فکر کردم به جهت گیری نرسیدم که بدونم طرفدار تبریکای روز دخترم یا نکوهش و نقدش!

شاید یکم نگاه بدبینانه س!

من ترجیح میدم به تبریکای بابام شاد باشم و اینکه دخترشم :)) بقیه فکرمم بزارم رو پاتو که هفته بعد امتحانشو دارم:)

**پسرای همساده تو کوچه بازی میکنن..دادشون همه کوچه رو برداشته!با ادبیاتشون آشنایی ندارم.یک سوم حرفاشونو کلا نمیفهمم!

نمیزارن درس بخونم:|

***عکس پروفایلم تو تلگرام عکس یه بچه س که از اینستا برداشتم.هر نیم ساعت یه بار میرم نیگاش میکنم ذوق مرگ میشم:))

یه دونه از اونا لازم داره زندگیم:))))))

**** چه خبر شده ملت دونه دونه دارن بیانو ترک میکنن؟! کلا میرین یا کوچ میکنین؟؟

  • ۱۹۲

.

  • ۲۲:۱۵

از سخت ترین کارای دنیا برای من اینه که وقتی طرف میپرسه چرا نه؟

بگم :چون ترجیح میدم هم رشته و هم کارم باشه:|


همزمان دوتا حس مزخرف بهم دس میده.یکی اینکه خودم به خودم میگم چقد بی منطق و مزخرفی تو:|

و دومی اینکه حس میکنم طرفو کامل میبرم‌زیر سوال و نابودش میکنم:|


*گفتم خونو گند زدم؟گفتم میوفتم؟گفتم از سی تا سوالش فقط ده تاشو مطمئن جواب دادم؟

  • ۱۳۱

تابستان باید اینگونه باشد عایا؟

  • ۲۳:۲۷

*یه بنده خدایی داشت تعریف میکرد که :دختره تازه رفته بوده سر خونه زندگیش.مادرشوهر و خواهر شوهرش رفتن خونش مهمونی..

براشون چایی آورده..نشستن به صحبت،یه تکون خورده دستش خورده به یکی از چایی ها ریخته.پاشده جمعش کنه زده اون یکی رم پخش زمین کرده:|

بعد مادر جان بنده وسط خنده هاشون میفرمان:هاهاها هوهوهو ...عین مرضیه بوده خخخخ دست و پاچلفتی هی هی هی


من :|

بازم من :|

مجددا من :|


**من عادت به بلاک کردن ملت ندارم.دیگه تهش اینه که مثلا پیام یارو رو نمیخونم و جواب نمیدم.اذیتی نداره که خودش خسته میشه بالخره.

بعد دیشب یه یارویی رو که مهندس بود تو اینستا اکسپت کردم ریکوئستشو.مدت های مدیدی بود فقط برو بچس درمان رو اکسپت میکردم..تجربم میگه مزاحمت ایجاد نمیکنن:)

صبح دیدم اومده دایرکت که بیا آشنا شیم و یه چن تا پیام با همین مضمون..من خوندم و جواب ندادم:) ولی بلاکم نکردم.

رفته خواهرمو تو اینستا پیدا کرده پیام داده که من میخوام با خواهرتون آشنا شم.کمک کنین:|

برعکس من..آجیم همه رو فرت و فرت بلاک میکنه.

درجا بلاکش کرده:)))))  کلی خندیدیم به پیاماش:)

***یه موقعی بود به دوستام التماس میکردم تو رو خدا اینقد نخندین به فلانی.گناه داره به خدا..خجالت میکشه :/ اذیت میشه..این وسطام برا من بد میشه...بعد وقتی میدیدیمش یه جوری میزدن زیر خنده منم خندم میگرفت در معیت هم دولا میشدیم از خنده!

اخخخخخ...حالا یه فرصتی پیش اومده به یاروی فلانی بخندیم عوض اون روزا دربیاد خخخخخ

****حوصلم سررفته حقیقتا...برای همین دارم این خزعبلاتو مینویسم:|

***** کاش یکی بود میرفتیم پیاده روی:)

  • ۲۱۷

خون که بود و چه کرد

  • ۱۴:۰۰

خون مزخرف‌ترین درسه

نمیفهممش

جزوه های مختلف رو دارم امتحان میکنم و تو هرکدوم پر اصطلاحاتیه که نمیفهمم:|

بدترش اینه که به هر سال بالایی‌میگم وای من خون هیچی نمیفهمم.چه شیکری بخورم.پیشنهادت چیه:/

میگه:هاهاها..خونو که نمیخونن.دکتر عیشی خودش پاس میکنه:| برو این دو روزو تفریح کن:|

نمیشه که اخه،دیگه اقلکنش یه هشتی باید خود خاک بر سرم بگیرم که یه دو هم استاد بده پاس شم وقتی صفره صفرم چی:/

*کاشکی از غیب نمونه سوال برسه دستم..

  • ۲۳۵

یکی زیر خورشیدو کم کنه

  • ۱۹:۴۹

اینم از امتحان روماتولوژی.فک کنم پاس میشم.نامرد چقد از لوپوس سوال داده بود.مبحثی که نخونده بودمش:|

*.....


*انصافا،خداوکیلی،ناموسی...دو روز برای دوازده جلسه خون کمه..خونه بابا شوخی که نیس که ای بابا

*مانتوی مشکی پوشیده بودم مقنعه هم که طبق معمول مشکی..کلیپس نزده بودم.موهام ریخته بود دور گردنم...تا برم امتحانو بدم برگردم دو سوم آب و املاحم رو از دست دادم.دهیدراته شدم اصن.

چرا اینقد گرمه.جاده خرما پزونه:/

*فدای نثرو قلمم بشم که ادبیات و هنر ازش تراوش میکنه.ملتم وب مینویسن منم مینویسم:)

  • ۲۰۳

نگارنده جان داد از بس که تفریح نداشت

  • ۲۱:۳۵

یه بیماری داریم خب؟

عضله ها درگیر میشن.خب؟

از ضعف تو راه رفتن و بالا بردن دست ها شروع میشه تا میرسه به جایی که عضلات حلق و مری و...اینارم درگیر میکنه خب؟

بعد شخص درگیر غذایی که خورده ممکنه برگرده از بینیش بریزه بیرون!!!!

و خب مشکلات تنفسی و این صوبتا..



فقط لازم دونستم بگم خدا ان شالله همه مریضا رو شفا بده و اینکه..

خدایا ...شکرت

هزار هزار بار شکرت به خاطر تن سالممون:)


*شاید باورتون نشه اما اسم بیماری یادم نمیاد:((( تازه خوندما:(


*چه مریضیا و گرفتاری هایی هس خبر نداریم.اصن اوضاعیه.


*چرا بیان جان عنوان رو اجباری کرده واقعا؟!

  • ۱۶۶

خط دوم درمان یادم نمیاد:/

  • ۱۲:۱۹
از عوارض چند هفته مبحث کلیه خوندن میدونین چیه؟؟

اینکه مدام احساس کنی دچار frequency,urgency و ....هستی!!

و فک کنی خط اول درمان کو تری موکسازول ،به مدت سه روز

آزمایشم که لازم نیس وقتی علائم هس:|

بعد کشوی داروهارو بریزی به هم و‌دنبال کوتری موکسازول باشی.

چیزی درمورد سندرم دانشجویان پزشکی شنیدین؟همینه


*باید بگم که چهارده جلسه روماتولوژی به مراتب سخت تر از هفده جلسه نفرو می باشد:(
  • ۱۳۲

بی حوصله م

  • ۲۰:۳۷

یک‌ساعت بیشتر است که چپیده ام در اتاق..

جزوه هایم را چیده ام دورم روی زمین و خودم بینشان ولو شده ام.

جزوه جلسه ده روماتولوژی تمام یک ساعت دستم بود و از سطر پنج صفحه هشتش پایین تر نرفتم.

یک‌ساعت پیش هم دقیقا روی همین سطر بودم.

پشت میز نشستم نشد،روی تخت دراز کشیدم نشد،راه رفتم نشد،روی زمین ولو شدم نشد،ماژیک های رنگی رنگی اوردم نشد که نشد.

از سطر پنجم پایین تر نرفتم..

راستش را بخواهید تا همین جا هم درست نمیدانم چه ها خواندم.

راست ترش اینکه حتی نمیدانم در این یک ساعت به چه فکر میکردم که نشد بخوانم..


*به نور صفحه گوشیم قسم این ترم پاس شود ترم بعدی درس هر روز همان روز،قسم به هاریسون و کاتزونگ و دوستان که دیگر سر کلاس نمیخوابم:|


*ساده ترش اینه که خدایا غلط کردم

  • ۱۰۷

لباسای المپیک

  • ۲۲:۵۱

طرحای جدید لباسای المپیک رو دیدین؟

هر چی اون قبلیا زاغارت بودن اینا هر سه طرح شیکن:)






بالا سمت چپیه از همشون بهترتره..حالا اگر احیانا یه وقت به لباس خانومه گیردادن که خیلی اندامیه!کت بالا سمت چپی با مانتوی بالا سمت راستی:)


هر سه تاشون عالین واقعا:) دم طراحه گرم

  • ۲۲۸

مرداد را دوست میدارم و مردادی ها را،این شعر را نیز هم:)

  • ۱۶:۴۲

بــه مُردادی ترین گرمـــا قسم، بدجور دلتنگم


شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من، رنگم!


حسودی می کند دستم بــه لبهایی کـه بوسیدت!


وَ من بیچاره ی چشم تو ام... با چشم می جنگم!


تنم از عطــر آغـــوش ِ تــو دارد باز می سوزد


جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم


نظام ِ آفـــرینش ناگهـــان بـــر عکس شد ،  دیدم-


زدی با شیشه ی قلبت شکستی این دلِ سنگم!


گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب


"گُل ِ گلدون من..." جا باز کـــرده توی آهنگم!


بَدَم می آید از ایـــن قــدر تنهایـــی... وَ دلشـــوره


ازین احساسهای مسخره... از گوشی ام... زنگم!


فضـــای شعـــر هم بدجـــور بوی لـــج گرفتــه– نه؟


دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم!


تو تقصیری نداری ، من زیادی عاشقت هستم


همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم!


همان بهتر کــه از هذیان نوشتن دست بردارم


به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم

  • ۱۷۶
منِ کودک،منِ خجسته،منِ رها از قید وبندها و هنجارها،منِ قانون شکن ...اینجا مینویسد.
اگر خواندی حرف هایت را برایم بنویس اما بیرون از اینجا درمورد نوشته هایم نگو.
منِ این صفحه با منِ واقعی تفاوت دارد و تو نمیدانی کدام نوشته واقعیست و کدام خیال،کدام درباره خودم است و کدام مال همسایه..
پس مرا با نوشته های گرداب قضاوت نکن:)
Designed By Erfan Powered by Bayan